زن ابرویی بالا میاندازد و همچنان با حفظ لبخندش، میگوید: - هرطور مایلید. با چشم دنبال صندلی خالی میگردم تا رویش بنشینم. همان لحظه نیکولاس رو میبینم که از پلهها پایین میآید. کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود. برخلاف لباسهای اسپرتی که همیشه می پوشید. دو دکمهی اول پیراهنش را باز گذاشته بود و زنجیر نقرهی گردنش از همین فاصله هم برق میزد. موهایش را هم برخلاف دیشب، مرتب رو به بالا حالت داده بود. دستی برایش بلند میکنم اما، صورتش به قدری جدی و پرستیژش به قدری برایم ناشناخته بود، که سریع دستم را پایین میاندازم. منتظر میمانم تا او راهنماییام کند و دوباره در دلم تکرار میکنم: " لعنت بهت! " به محض آمدنش، هرکدام از کارمندها که پشت میز نشسته بودند، یا برایش با احترام سر خم میکنند یا بعضی که مشتری نداشتند، سر جایشان نیمخیز میشوند. بیاختیار تای ابرویی بالا میاندازم. مثل اینکه واقعا نیکولاس برای خودش ارج و قربی داشت! او هم به نشانه احترام سری برای بقیه تکان میدهد و سمت من میآید. با جدیت نگاهم می کند و میگوید: - سلام. خانوم گِردین( فامیلیش) از این طرف تشریف بیارید لطفا.
دستش را حائل کمرم قرار میدهد و سمت پلهها راهنماییام میکند. در لحظهی آخر نگاه کنجکاو زن را روی خودم احساس میکنم. زیر چشمی به نیک نگاه میکنم. جلوتر راه میافتم و نیک پشت سرم. صدای زمزمهی ریزش را میشنوم که از پشت سرم میگوید: - آفتاب بدم خدمتتون خانم مارپل؟ آرنجم را عقب میکشم تا شکمش را مورد عنایت قرار دهم که برخلاف تصورم، حرکتم را پیشبینی میکند و برای حفظ پرستیژش، با دست آرنجم را قفل میکند. پچ میزند: - آرام آرام... انگار که به اسبی سرکش دارد حالی میکند آرام باشد. حرص میخورم و دندان قروچه میروم. همانطور که نامحسوس آرنجم را قفل کرده بود، دو طبقه را طی میکنیم و به طبقهی سوم میرسیم. برخلاف دوطبقهی دیگر، دیوارهای شیشهای اینجا، پردههای ضخیم داشت که بیرون به سادگی قابل دیدن نبودند. میز چوبی بزرگ و پشتش صندلی چرم غولپیکر قرار داشت. ست مبل چستر قهوهای هم به صورت نیمدایره جلوی میز ریاست چیده شده بود. در این طبقه هم جز من و نیکولاس، کس دیگری نبود. دستم را رها میکند و همانطور که از کنارم رد میشود، لپم را میکشد و دوباره خودش میشود. - چطوری سوف؟
عینک را روی موهایم میگذارم و چشمغرهای به نیکولاس میروم. بهت زده به چشمانم نگاه میکند. راه رفتهاش را برمیگردد و سرش را روی صورتم خم میکند. - نگاه چشاشو... چرا انقدر قرمزه؟ پشت چشمی برایش نازک میکنم و خودم را روی مبل میاندازم. همانطور که کلید را از کیفم بیرون میآورم میگویم: - چون یه بنده خدایی نذاشت بخوابم. لبخند مهربانی به صورتم میزند. دسته کلید را از دستم میگیرد و خم میشود روی موهایم را میبوسد. - زحمت کشیدی دختر خوشگله. بیاختیار نفسم حبس میشود. این محبتهای یکدفعهای نیکولاس را چهارسالی میشد به صورت فیزیکی نداشتم و حالا، تا دوباره عادت میکردم، ریتم قلبم دچار اختلال میشد. حرفی نمیزنم که با عجله سمت پلهها میرود. - بمون میگم بچهها ازت پذیرایی کنن. من این کلیدا رو تحویل بدم میام خودم میبرمت. سرم را به پشتی مبل چرم تکیه میدهم و چشم میبندم. با دست اشاره میزنم برود.
چند دقیقه بعد، خدمهای اجازه میگیرد وارد دفتر نیکولاس شود. چشمان خستهام را از هم فاصله میدهم. سرجایم صاف مینشینم و همانطور که دستی به موهایم میکشم تا آشفتگیاش را برطرف کنم، صدا بلند میکنم: - بفرمایید. - با اجازه. شخصی که وارد شد، پیرمرد خوشرویی بود. سینی نسبتا بزرگی را روی میز میگذارد. - امری باشه باباجان؟ به صورت پیر و مهربانش لبخند میزنم. - خیلی ممنون لطف کردید. می گوید: - وظیفهس. و دوباره " با اجازهای " زیرلب زمزمه میکند و از دفتر خارج میشود. تنها که میشوم تازه وقت میکنم محتویات سینی را وارسی کنم. نان خامهایهای فرانسوی با کاپوچینو... لبخند میزنم و از صبح تاحالا برای اولین بار احساس رضایت میکنم. نیکولاس یادش بود قهوه دوست ندارم! این خودش شیرینیِ نان خامهایها را برایم چند برابر میکرد. صبحانه نخوردم و بوی شیرین نانخامهای و بخار بلند شده از کاپوچینو، معدهام را تحریک میکند.
آخرین نان خامهای را از درون بشقاب برمیدارم و اولین گاز را میزنم و با ناراحتی به بشقابی که خودم زحمت خالی کردنش را کشیده بودم، نگاه میکنم. چشمم را میبندم و بافت نرم و لطیف خامه را با لذت میچشم. تمام تمرکزم روی لذت بردن از آخرین نان خامهای بود که با کشیده شدن وحشیانهی نان خامهای عزیز، از بین انگشتانم، وحشتزده چشم باز میکنم و جیغ میکشم. نیکولاس با خنده انگشت اشارهاش را روی بینیاش میگذارد و در حالی که نان خامهای عزیز من را درون دست دیگرش گرفته؛ با چشم غرهی تصنعی میگوید: - هیس! هیس! چته کولی؟ نگاهم به جای صورتش، با ناراحتی روی نان خامهای نیمخوردهام جا خوش کرده بود. با لبهای آویزان مینالم: - شیرینیمو پس بده! در حالت عادی میدانستم که واکنشهای من، دقیقا مانند محرک نیکولاس را وادار میکند تا بیشتر آزارم دهد اما حالا، ذهنم فقط درگیر آن تکهی بهشتی بود که برای خوردن آخرین تکهاش کلی به دلم صابون زده بودم! قهقههی نیکولاس به هوا میرود و تخس برایم ابرو بالا میاندازد و نچ کشداری میگوید. - یه طوری چشاتو بسته بودی و داشتی تو دهنت با این یه تیکه شیرینی لاس میزدی... که یه لحظه شک کردم این همون شیرینیهای خودمونه یا نه!
چپ چپ نگاهش میکنم. اخطارآمیز، اینبار شمرده شمرده میگویم: - نیکولاس لستر! شیرینیمو پس بده تا خودم به زور ازت نگرفتمش! جفت ابرویش بالا میپرد و چشمانش شیطان میشود. لبخندش عمق میگیرد و من دوست دارم بگویم: - من برات شوخیم؟ هرچی حرص میخورم بیشتر نیشش وا میشه بیشرف! اما به چشم غره رفتن ساده بسنده میکنم و منتظر میمانم تا تهدیدم جواب بدهد و او از خیر غنیمت جنگیاش بگذرد! نیکولاس اما در کمال خونسردی، نیشخندی به صورتِ مثلا جدیام میزند و میگوید: - نه بابا؟ تو زورم داری مگه بچه؟ بیا با زور بگیر ببینم چند مرده حلاجی! ناباور " هاه" بلندی از بین لبهایم خارج میشود. مثل اینکه واقعا برایش شوخیای بیش نبودم! دندان قروچهای میروم و سمتش هجوم میبرم. نیکولاس که تا آن لحظه باورش نمیشد برای پس گرفتن یک تکه نان خامهای دندانزده انقدر مسر باشم؛ با دیدن حملهی ناگهانیام، از روی دستهی صندلی میپرد و عقب عقب میرود. با خنده دستش را تا جایی که میتواند بالا میبرد و من بیش از پیش حرص میخورم! با این که بین زنان نسبتا قد بلند محسوب میشدم اما، نیکولاس واقعا قد بلند بود! وقتی با آن قد دومتریاش که البته به نظر من دومتر میآمد، دستش را هم بالا برده بود، رسیدن به نانخامهای عزیزم، بیشتر شبیه به رویا به نظر میرسید...
برو بعدییی ادامههه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت؟؟
(پین)
هر لحظه اتفاقای غیر منتظره میفته و هر خط که جلو میرم بیشتر کنجکاو میشم👌
پارت بعدیییییییییییییییی...
خداقوت بهت سازنده🌸
مرسی عشقمممم ولی دیگ نمیخوام ادامه بدم
وای نههههههههههه.
تازه داشت به جاهای باحال میرسید. حداقل داستان رو تموم کن بعد هر کاری دوست داری بکن.من مغزم منتظر ادامه شهههههه.
سناریو شانسی!!(کیپاپ ver) (بررسی)
اگه کسی ناظره منتشرش کنه🫠✨✨
یبار منتشر شده بود ولی شخصی شده بودد😭
ممنون میشم اگه کسی ناظره منتشرش کنه🌷✨🎀😅
الان منتشر شد ولی سخصی شدههههههه
من ناظر نیستم ولی اگه بودم حتما کمکت میکردم
پارت بعددد
میزارم حتما تا چند روز دیگ
عالیی 🛐💖
بوس بوسس