
قسمت هفدهم فصل دوم...
_من فقط می خوام بخاطر قولی که به استیسی دادم اونو آزاد کنم. مرد رک و بدون درنگ گفت: _الکی قول دادی! چون اون از باتلاقی که توشه، بیرون بیا نیست. بهتره تسلیم رای دادگاه بشی و قبول کنی که عذاب کشیدن اون توی زندان بهتره مگر اینکه.... با شنیدن جمله آخر او کنجکاو منتظر اتمام حرف او شد. مرد زود ادامه داد. _مگر اینکه یک شب دیگه در کنار من سپری کنی ولی متفاوت؛ چون ممکنه هر درخواستی ازت بکنم و تو بدون رد باید بپذیری. این کارو در ازای آزادی اون انجام میدی؟. از پیشنهاد سخت او ساکت شد. اینبار ریسک انجامش دو برابر بود. _چجور می خوای اونو بیاری بیرون؟. _من روش خودم رو برای انجامش دارم. _نه قبول نمی کنم، خودم از پسش بر میام. نمی خواست دوباره گول بخورد و فقط مانند عروسکی بازیچه خواسته او شود. مرد با کنجکاوی پرسید. _دقیقا چجور قراره انجامش بدی؟.
با جمله ای طعنه آمیز حرف آخر خودش را تحویلش داد. _منم روش های خودم رو برای انجامش دارم. مرد از این حاضرجوابی پوزخندی زد و سری به نشانه تائید تکان داد. _باشه پس جای تسلیم می خوای بجنگی. با صدایی که کمی تردید درونش دیده می شد رک جواب داد. _بله. آشوبی از این انتخاب در دلش برپا شده بود؛ اما نمی خواست که برای یک بار که شده عقب بکشد و عواقب انتخابش را کاملا بر عهده بگیرد. می توانست خشمی بزرگ و تاریک را در پشت آن چشمان آرام مرد ببیند که به سختی سعی در مهارش داشت. برای اولین بار از خشمگین کردن او احساس غرور و افتخار می کرد. شاید این می توانست اولین قدم به سوی شکست و مبارزه با او باشد، هرچند که کوچک بوده باشد. در همین حین که سکوتی کوتاه در اتاق حاکم شده بود، طولی نکشید که با باز شدن در شکسته شد. هردو ناخودآگاه سرشان را به سمت منبع صدا چرخاندند و زنی که برای ارائه خدمات به او بود، برگشته بود و با تعجب در سکوت آنان را تماشا می کرد.
مرد نگاهی بین آن دو رد و بدل کرد و انگار نه انگار که مزاحمت ایجاد کرده است دستکش ها را از دستش در آورد و به سمت زن که همچنان در کنار در ایستاده بود حرکت کرد و ریلکس برای جمع کردن اوضاع پیش آمده لب به صحبت باز کرد. _خب خانم محترم بفرمائید و به کارتون برسید، من هم کم کم میرم تا مزاحمتی پیش نیاد. سپس قبل از خروج دستکش ها را درون سطل زباله انواخت و روی به کانا کرد و ادامه داد. _مکالمه خوبی بود رز کوچک من، دوباره همدیگر رو می بینیم، شاید توی دادگاه کیل، شاید زودتر. سپس آن دو را تنها گذاشت و مانند شبحی محو شد. به محض خروج او نفسی عمیق کشید و کمی قفسه سینه اش را برای مهار تنش های درونی اش مالش داد. زن با کمی گیجی پرسید. _حالتون خوبه؟ ایشون مزاحمت شدند؟. درحالی که سعی در آرام سازی خود داشت گفت: _خوبم، خوبم. این بیشتر مانند این بود که خطاب به خودش ادا کرده باشد تا زن. _دیگه برای الان کافیه! من دیگه میرم، ممنونم بابت خدماتتون.
زن به ناچار فقط سری به نشانه تسلیم خواسته او تکان داد. پس از تعویض لباس هایش برای حساب هزینه دوباره به سمت پیشخوان رفت و خیلی زود پس از حساب کردن هزینه از آنجا خارج شد. با عجله ماشین را روشن کرد و به سمت خانه راه افتاد. در حین رانندگی دوباره دچار اضطراب شد و نیاز مبرمی به قرص های آرامبخش احساس میکرد. با وجود خارج از نسخه بودن آن قرص ها و مصرف خودسرانه به هنگام اضطراب و استرس بالا، مانند ماده ای مخدر احساس نیاز شدیدی به آنان می کرد. *** زمان گذشت و زمان مصاحبه تلویزیونی فرا رسید و همراه با مدیر برنامه هایش سوار بر ون مشکی، درحالی که یک کت دامن مشکی رنگ مهره کاری شده برتن داشت و کیف دستی مهره کاری شده و کفش چرمی از برند LY برتن داشت و با آن ظاهر باشکوه و خیره کننده زره آن را بر دوش می کشید. در جلوی ساختمان علاوه بر فرش قرمز پهن شده، اجتماع طرفدارانش، پاپاراتزی ها، عکاسان و خبرنگاران درحال ثبت اتفاق لحظه به لحظه بودند.
پس از باز شدن در توسط راننده و خروج مدیر برنامه هایش، اولین قدم را قبل از خروج بر روی زمین گذاشت و با همان حرکت ساده تمام توجه ها را به خود جلب کرد. درست مانند طاووسی که برای نمایان شدن زیبایی اش نیازی به جلب توجه نداشت. پس از گرفتن لبه در با دست آزادش از پاشین پیاده شد و پس از ایستادن دسته ای از موهای آزادش را که جدا افتاده بود، در حرکتی نمایشی به پشت سرش هدایت کرد. با لبخندی سنگین و نه چندان مهربانانه شروع به دست تکان دادن برای طرفدارانش کرد و هیجان آنان را مانند ریختن بنزین بر روی آتش برافروخته تر کرد. با قدم هایی حساب شده و با وقار به سمت در اصلی ساختمان راه افتاد؛ درحالی که مدیر برنامه هایش در پشت سر او را دنبال می کرد. نرسیده به در یکی از خبرنگاران زن با صدای رسا از او سوال کرد. _سلام خانم موریس، میشه نظرتون رو راجب مهمان امشب این برنامه تلویزیونی به مخاطبان ما بگید؟. با لبخندی گشاده روی به دوربین گفت: _خب با توجه به اینکه اولین مصاحبه تلویزیونی منه واقعا هیجان زده ام و خب امیدوارم که خوب پیش بره و از طرفداران عزیزی که همیشه من رو حمایت می کنند و حضور آوردند ممنونم و دوستتون دارم. سپس بوسی هوایی به سمت دوربین فرستاده و داخل ساختمان شد. به محض ورود با صاحب برنامه تلویزیونی و مجری، ملاقات کرد و پس از احوالپرسی ای نسبتا گرم و دوستانه به سمت اتاق گریم قبل از شروع برنامه رفت تا خود را برای نحوه ورود و حضور در برنامه آماده کند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نخست؟