دختری که به اعماق دریا افتاد

این پست رو برای کتابی که تازه خواندم می سازم.چند وقت پیش می خواستم بخونم اما نشد. امید وارم این پست رو دوست داشته باشید.🩵🥲

خلاصه داستان: مینا در سرزمینی زندگی می‌کند که به دلیل خشم خدای دریا، با طوفان‌های مرگبار و سیل‌های ویرانگر مواجه است. مردم معتقدند که با قربانی کردن زیباترین دختر روستا به عنوان عروس خدای دریا، می‌توانند خشم او را فرو نشانند. در شبی که قرار است دختری به نام چئونگ قربانی شود، مینا برای نجات برادرش که عاشق چئونگ است، خود را به جای او به دریا می‌اندازد. او به سرزمین اشباح، شهری جادویی از خدایان و موجودات افسانه‌ای، راه پیدا می‌کند و در آنجا با خدای دریا و مردی جوان به نام شین ملاقات می‌کند. مینا برای پایان دادن به این رنج و طوفان‌ها، تصمیم می‌گیرد خدای دریا را بیدار کند.

در سرزمین خدای دریا(شهر اشباح)می تونیم که بند سرنوشت رو ببینیم.میانا هم مثل عروس های قبلی اول با پادشاه بند سرنوشت می بندد اما یک چیز فرق می کند: مینا با این محافظ پادشاه و ارباب امارت نیلوفر آبی بند سرنوشت می بندد

❌اسپویل❌ مینا عاشق شین میشه و در آخر متوجه میشیم که شین در اصل خدای دریا هست.🥹🫣

این کتاب وایب کیمیا ی روح و شهر اشباح رو میداد