این اولین پستمه پس لطفا حمایت کنید و امیدوارم خوشتون بیاد.

زامبی ها در مدرسه پارت اول

امیدوارم خوشتون بیاد زامبی ها در مدرسه پارت اول
اسمم جین ووعه،یه پسر دبیرستانیم که بیشتر از هرچیزی توی دنیا عاشق موسیقی مخصوصا گیتارم و از هیچ چیزی مثل درس و مدرسه متنفر نیستم،بهترین دوستم شیم جون سوکه پسری که برخلاف من تمام دنیاش تکالیف و درس و مدرسه است؛درسته با هم خیلی تفاوت داریم اما دوستای خیلی صمیمی هستیم.
روز اول: صبح با فریادهای مادرم از خواب بیدار شدم آخه خیلی دلش میخواد که توی درسهام موفق باشم و یه دانشگاه معتبر قبول بشم ولی بیچاره روحشم خبر نداره که بیشتر اوقات مدرسه رو میپیچونم و میرم کلاس موسیقی تا گیتار یاد بگیرم البته من به عنوان اسطوره گیتار مدرسهمون شناخته میشم ولی دلم میخواد انقدر یاد بگیرم که دیگه هیچ کسی به مهارت من توی کره نباشه.با هر زوری شده بود بلند شدم و لباسم رو پوشیدم مادرم طرف غذا رو بهم داد میتونستم حدس بزنم چیه مثل هر سه شنبه دیگه ای برام کیمباپ گذاشته بود. با مادرم خداحافظی کردم . بعد از خداحافظی باهاش از خونه زدم بیرون ،خونه جون سوک یه خیابون با ما فاصله داره برای همین هر روز میرم در خونشون تا باهم بریم مدرسه،،همین که رسیدم یکدفعه جون سوک در رو باز کرد با اون ظاهر خسته و خواب آلودی که داشت معلوم بود کل شب رو بیدار بوده ، توی کل راه همش بهش میگفتم خب چرا انقدر درس میخونی؟ از درس خوندن چی بدست میاری که انقدر خودت رو خسته میکنی،ولی اون همش فقط با تکون دادن سرش تایید میکرد که حرفام رو شنیده ولی هیچ جوابی بهم نمیداد برای همین بهش چشم غره ای دادم و با سرعت از کنارش رد شدم.
تا زنگ اول کلاس فقط حواسم به تمیز کردن گیتارم بود و جون سوک هم طبق معمول داشت برای امتحان هفته بعد خودش رو آماده میکرد،زنگ اول که خورد معلم علوم اومد تو کلاس واقعا از درس علوم متنفرم خب که چی واقعا چرا باید یه سری فرمول رو حفظ کنیم؟ به هر بدبختی که بود اون کلاس مسخره تموم شد .زنگ تفریح که خورد رفتم کلاس موسیقی تا تمرین کنم که یکهو دیدم مین هو قلدر مدرسمون با دوستاش جون سوک رو به زور به سالن غذاخوری میبرن من واقعا از مین هو بدم میاد و الان که دیدم داره بهترین دوستم رو اذیت میکنه نفرتم چندبرابر شد.گیتارم رو روی دوشم گذاشتم و به سمت سالن غذاخوری رفتم همین که به اونجا رسیدم جون سوک رو دیدم که مشغول گرفتن غذا برای مین هو و دار ودستشه برای همین بلند داد زدم:(جون سوک اینکارو....)
که یکدفعه صدای جیغ و داد توی سالن غذاخوری پیچید سرم رو که برگردوندم در شیشه ای سالن به خاطر افراد پشتش که هجوم میاوردن و حمله میکردن شکست چیزی که میدیدم واقعی بود یا خواب بودم؟ نمیدونم.....
دوستان این اولین پارت از داستان زامبی ها در مدرسه بود لطفا اگه دوست داشتین بگین تا پارت دوم رو بزارم و اگه دوست نداشتین ببخشید اولین پستم بود و تجربه کافی رو ندارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به نظرتون خوب شده ؟؟ یعنی خوبه که پارت دوم رو بزارم؟
اولین فالوورتم
مرسی واقعا به حمایتتون نیاز داشتم❤💖
خوش اومدی 💖✨
مرسی فدات💕💕