
او بود و هرج و مرج درون چارچوبی به نام ″خانه″
او بود که همیشه مقصر دانسته میشد، حتی اگر فقط نظاره میکرد. مانند همیشه در غم و تاریکی نشسته بر زیر پتو کتابچهای قدیمی پیدا کرده بود. علاقه ای از به اشتراک گذاشتن این تجربه نداشت. دفتر را باز کرد...
دفتر نوشته هایی داشت که با صدای بلند آنها را زمزمه میکرد: ″اگه حالت خوب نیست و داری یه بحث خانوادگی رو میبینی لطفا این کارا رو بکن تا مثل من بهتر شی: اول نفس عمیقی بکش و خودت و خواهر و برادر کوچیکتو ببر تو یه اتاق دیگه. دوم در رو ببند و اگر خواهر یا برادر نداری یه اهنگ زمزمه کن ولی اگه خواهر برادر داری باهاش حرف بزن حتی اگه گریت گرفت هم اشکال نداره...گریه کن، اون میتونه حالت رو بهتر کنه. بعدش اگه دیدی دعوا بدتر شده سعی کن خواهر برادرتو بخوابون یا سرگرم چیزی کن و آروم برو بیرون. اگه دیدی کسی که مقصر بوده خونه نیست برو پیش کسی که فکر میکنی قربانیه...پدر و مادرت میفهمنت..بغلش کن یا حتی گریه کن...بگو دوستش داری و برگرد به اتاق..این باعث میشه هردوتون حس ارزشمندی کنید؛)″
از نوشته ها معلوم بود هرکسی که آن را نوشته بود باید نوجوان بوده باشد...کتابچه را بست. فکر نمیکرد کمکی کند اما...اما انجامش داد. با ترس رو به مادرش ایستاد...میدانست مادرش عصبانی است، پس فقط گفت دوستت دارم و دوید در اتاق. اشک هایش میریختند و برادری که دیگران دیوانه یا کندذهن صدایش میکردند را دید. با نگرانی سمتش آمد و آبجی آبجی میکرد. دوستش داشت...شاید حتی بیشتر از خودش خوبی برادرش را میخواست.
روز بعد کتابچه را باز برداشت و صفحه دیگری خواند: ″اگه حالت خوب نیست پس نیمه شب یا صبح به بیرون از پنجره نگاه کن...اونجا صدها پروانه برای شمع ها میمیرن. ولی تو یه شمع روشن کن، یا یه کبریت. روس شعله تمرکز کن...شعله رو ببین، چشمت فقط ب شعله باشه و ذهنت پاک. چیزی درونت تکون نخورد؟ چیزی شعلهور نشد؟ شعله درونت رو با ورزش کردنت بیشتر کن. با نوشتن تخلیه و با خوندن و شنیدن پر شو. با خودت باش و بخند؛)″
دختر بعید میدانست اینها ختی معنا داشته باشند. اما انجامشان داد...خودش نمیدانست چطور کمی روحیهاش برای جنگیدن بهتر شده بود. اما هنوز راحت از بین میرفت..راحت خورد میشد. پس صفحه دیگری باز کرد. اما اینبار خبری از نصیحت و را حل نبود. آنجا یک نامه بود....به او.
″میدونم احتمالا کمکی نکردن ولی ببین...این تویی که مهمی. دوستت دارم. هرچند که نمیشناسمت ولی حتما اونقدر قوی هستی که به این صفحه رسیدی.. برای کسی که به عنوان قهرمان زندگیش نگاهت میکنه بجنگ...میدونم تکراریه ولی ببین، این تویی که روزی با تلاش هات میجنگی. تو تکی برای من. مثل من نشو و کاری که من قراره بکنم رو نکن، مثل من عزرائیل خودت نشو. خداحافظ دنیای کوچولو و خداحافظ بهترین جنگجوی زندگیت؛)″ چشمانش اشک گرفتند، نه از نامه، از درکی که بلاخره رسیده بود. از چیزی که مدت ها منتظرش بود؛فرصت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بودددد
ممنونم💕
@Die light
بمونییی💕✨
______
🫂💞🎀
@Die light
اینو من باید بهت بگممم
______
💞🎀
@Die light
عالی که تویی، زیباکلامم💞
______
قربونت بشممم
عالی بود ✨
من فدات بشم خب لارای قشنگم😭💞
بمونییی💕✨
خسته نباشییی
اینو من باید بهت بگممم
عالی بوددد
عالی که تویی، زیباکلامم💞
عالیبود
انیمه بر اساس افسانه! (بررسی)
ناظرای گرامی؟