
داستان دختری که تصمیم گرفت عادی باشد !
اشتباه نکنید الیور همسایه یا فامیل نبود اون روز من همون کاری رو کردم که بیشتر نویسنده ها ازش پول در می یارن ؛خلق کردن ... من اون روز الیور رو ساختم مردی با مو های قهوه ای روشن ،چشم های آبی شونه های پهن و عضلات ورزیده ای که به دقت زیر لباسش پنهان شده بود . نقاشیش رو می کشیدم باهاش حرف می زدم بعد از یک مدتی دیگه می دیمش شب هایی که ناراحت بودم با حرفاش آروم می شدم باهاش گریه می کردم باهاش زندگی می کردم باهاش نفس می کشیدم ...
بزرگ شدم لای کتاب هام و طرح هایی از الیور وقتی وقتی ۱۶ سالم بود نیم وقت توی یک فروشگاه کارمی کردم ۱۸ سالم که شد مامان و بابا رسما گفتن باید از خونه برم انتظارش رو داشتم با این که برادرم تا ۲۲ سالگی خونه خودمون زندگی می کرد . برای خودم خونه خریدم یه آپارتمان یه خوابه توی بروکلین دور از پدر و مادر و برادرم .رها از سرزنش ها ....
بذارید از برادرم بگم ؛سر دسته قلدر های مدرسه ، فامیل و خونه.همیشه در خفا سعی می کرد اذیتم کنه پدر و مادرم هرگز متوجه نشدن ؛هرگز متوجه شیطانی که پشت اون لبخند فرشته وار بود نشدن ...
میشه گفت برادرم کابوسی در لباس رویا بود من یه جورایی نقطه بر عکسش بودم همون جور الیور همیشه می گفت فرشته ای که لباس دوزخ بر تن داشت ... برادرم مثل بیشتر آدم هافقط کاری که به نفعش باشه رو انجام میده اون باید بچه محبوب خانواده می بود این طور به هر چیزی که می خواست بدون سوال می رسید و برای این کار باید مطمئن می شد که خطری جایگاهش رو تحدید نمی کنه و احتمالا بقیش رو می دونید فقط می تونم بگم تمام چیز هایی که درباره برادرم حمایت گر می گن چرت و پرته
خلاصه کل اوقات فراقت نوجونیم با کتاب می خوندن و نقاشی الیور سیکرت پر کردم و جالب این جاست که وقتی مامان طراحی هام از الیور پیدا میکرد ذوق زده میشد چون فکر می کرد اون وقت هایی که می رفتم کتاب خونه درواقع به دیدن اون می رفتم وحشتناک بود حتی گاهی از شون می خواستم بهم بود گیر بدن . شاید همه همسن و سالام بگم دیوونم ولی این که خودت حس کردی عجیب غریب باعث میشه کارهای کنی که باورت نمیشه...
به هر حال الان من توی فروشگاه زنجیره ای تمام وقت کار میکنم تاریخ خوندم و بعد از ظهر هام رو با کتاب پر می کنم با کسی که رابطه ندارم یک بار امتحان کردم کردم ولی کوچکترین شباهتی به اون عشق های افسانه ای نداشت. خلاصه هر روز که بیدار میشدم با خودم می گفتم پیش به سوی یک روز عادی دیگه ولی اون روز کاملا اشتباه می کردم ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)