
لطفعلی خان زند، با وجود جوانی و شجاعت مثالزدنی، وارث دوران پرآشوب و متزلزل زندیه بود. پس از مرگ برادر پدربزرگش، کریمخان زند، که دوران نسبتا آرامی را برای ایران رقم زد، نزاع داخلی بر سر قدرت میان نوادگان او آغاز شد. لطفعلی خان، توانست قدرت را در جنوب ایران بهدست بگیرد اما رؤیای فتح تهران و عطش آقامحمدخان قاجار برای به دست گرفتن قدرت، سرنوشت شومی را برای او رقم زد.
تهران، پایتخت آقامحمدخان قاجار، هدف اصلی لطفعلی خان برای تثبیت قدرت خود بود. او معتقد بود تا زمانی که پایتخت اصلی و مرکز حکومت قاجار را فتح نکند، پیروزیاش کامل نخواهد بود. به همین دلیل، دو لشکرکشی مهم به سوی تهران انجام داد: ۱. اولین لشکرکشی، حدود ۱۱۹۹ قمری ۲. دومین لشکرکشی، حدود ۱۲۰۱ قمری پس از شکست سپاه زند در برابر آقامحمدخان در فتح کرمان، لطفعلی به ناچار به سمت کرمان عقبنشینی کرد. پس از این ماجراها، کرمان دچار حوادثی شوم و ناگهانی شد. آقامحمدخان، که به فکر فتح کلی ایران و همچنین انتقام از لطفعلی خان زند بود، به خاک کرمان تاخت. اما با مقاومت مردم کرمان و سپاه لطفعلی رو به رو شد. مردم کرمان دروازههای شهر را بستند و از آنها محافظت میشد، بنابراین دور تا دور شهر را محاصره کردند. این محاصره، شخصا توسط آقامحمدخان رهبری میشد. بنا به توصیف برخی منابع (کتاب تاریخ کرمان، احمدعلی وزیری)، «سپاه قاجار، دور تا دور دروازهی شهر را برجهایی از چوب بنا کردند و پنج ماه شبانه روز به توپ و تفنگ مشغول بودند.» خود لطفعلی خان هم، برخی روزها همراه با سپاهیان خود بیرون میرفت و حملهای ناگهانی به سپاه قاجار وارد میکرد و دوباره باز میگشت.
یک ماه پس از محاصره، شهر با کمبود آذوقه مواجه شد. لطفعلی که نمیتوانست ببیند مردم بیگناه برای او زجر میکشند و از طرفی نمیتوانست تمام آذوقهی خوب را خرج سپاهیان خود کند، مخفیانه ١٢,٠٠٠ نفر را از شهر خارج کرد که همگی از پیران و ضعیفان بودند. اما به مرور، فشار قاجاریان بیشتر و تامین آذوقه سختتر میشد، طوری که برخی از مردم به هستهی خرما و تراشهی نجاری سد رجوع میکردند. لطفعلیخان، دوباره ١٢,٠٠٠ نفر را که این دفعه کودکان و پیران و زنان مریض بودند، از شهر خارج کرد. اما پس از کلی مقاومت، قاسمخان جوباری که مسئول دروازههای شهر بود، تصمیم گرفت آنها را بر روی سپاه قاجار باز کند. اما این توطئه خنثی شد و خان زند تصمیم گرفت او را قطعه قطعه کنند. پس از آن، نجفقلیخراسانی که نگهبان دروازههای شهر شده بود، مخفیانه و به تاریخ ربیعالاول ۱۲۰۹ قمری، ۱۲ هزار سرباز قاجاری را وارد شهر کرد. و سرداران لطفعلیخان، هرچقدر برای دفع آغامحمدخان تلاش کردند، فایدهای نداشت و حال، قاجاریان پیروز شده بودند. پس از مقاومت سپاه زند، به اصرار برخی از سرداران و همکاری مردم، لطفعلی و عمویش و چند تن از سردارانش موفق به فرار شدند. لطفعلی به بم پناه برد که در آنجا دوباره نگونبختی به او روی آورد.
همزمان که اتفاقاتی در بم رخ میداد، کرمان به طرز وحشتناکی خونین شده بود. روایت آن روزهای کرمان، شنیدنیست: به دستور آقامحمدخان قاجار، چشمان بیست هزار نفر از مردم بیگناه کرمان، و برخی از سربازان را از کاسه درآوردند و آنها را کور کردند. طوری که تا دو دهه بعد، کرمان به شهر کوران مشهور بود. در بین این مردم، «زنان و نوجوانان» هم بودند. سپس دستور دادند که سر تمام طرفداران لطفعلی را ببرند، و تپهای از آن در وسط شهر بنا کنند. ابتدا ٦٠٠، سپس ٣٠٠ و بعد ١٠٠ نفر را سر زدند. و سرهای بریده را بر سر برجهای دور دروازهی کرمان زدند، و گفته میشود برخی از سرها را به منارههای مساجد کرمان آویزان کردند (به قصد توهین به مسلمانان کرمان). و سپس، آقامحمدخان در کوه دختران در نزدیکی کرمان چادر زد و به نوبت سرداران لطفعلی را نزد او میآوردند تا خود مجازات شدن آنها را ببیند. به گفتهی تاریخ کرمان، چشمان همه را کور میکردند و زبان هرکسی که ناسزا میگفت میبریدند. و سپس دو منشی خان زند را نزد او آوردند، آغامحمدخان از یکی از آنها خواست تا نامهای بنویسد، اما هنگامی که دید آن منشی در آن نامه از لطفعلیخان به عنوان حضرت اقدس یاد میکند و به جای اسم آقامحمدخان الفاظ زشتی مینویسد، دستور داد دست راست او را قطع کنند.
و سپس، آقامحمدخان دستور داد تا چند تن از همراهان و دوستان نزدیک لطفعلیخان را به کوه بیاورند. آنها گفتند «لطفعلی را دوست داشتیم، دوست داریم و تا لحظهی آخر و آخرین قطره جانمان دوست میداریم.» و آقامحمدخان پرسید: «آیا همدیگر را هم دوست دارید؟» آنها تایید کردند. آقامحمدخان دستور داد بدون سلاح و تفنگ آنقدر با هم بجنگند تا همدیگر را بکشند، اما آنها جلوی چشم آقامحمدخان خودکشی کردند. اما چه بر سر لطفعلیخان زند آمد؟ هنگامی که او به بم پناه برد، حاکم بم خواست که پنهانی او را تسلیم آقامحمدخان کند. لطفعلی به هشدارهای همراهانش توجهی نکرد، پس همراهانش او را تنها گذاشتند و حاکم بم او را به آقامحمدخان تحویل داد. لطفعلی را به زادگاه آقامحمدخان در استرآباد (گرگان) بردند و به گفتهی احمدعلیخان وزیری، «او را در جایی بدتر از جهنم اسیر کردند.» سپس آقامحمدخان به شیراز رفت تا خانوادهی لطفعلی را اسیر کند. او هرکسی را که طرفدار لطفعلی بود، به قتل رساند.
آقامحمدخان، دوستان و نزدیکان لطفعلی خان را کشت، خانوادهاش را اسیر کرد و آشنایانش را اسیر و شکنجه کرد. اما در کمال تعجب متوجه شد که حتی پس از واقعه کرمان، همچنان مردم جنوب (از خوزستان تا هرمزگان، از کهگیلویه تا اصفهان)، برخلاف مردم شمال و مرکز ایران، به جز لطفعلیخان، کس دیگری را پادشاه نمیدانند. بنابراین دستور اعدام لطفعلیخان در تهران را داد. (البته برخی میگویند اعدام لطفعلی خان به تحریک حاج ابراهیم کلانتر که پیشتر یکی از سرداران لطفعلیخان بود، اتفاق افتاده است). و سپس و خانوادهی لطفعلی را اسیر، زنش را کشت و دخترانش را که یازده سال بیشتر نداشتند، به عقد یک اصطبلبان درآورد. و پسرعموی لطفعلی را که با او به جنگ برخواست، به طرز فجیعی کشت. پسر لطفعلی خان را هم شکنجههایی کرد که بر روی خود آقامحمدخان در کودکی انجام شده بود (متاسفانه سایت و ناظر گیر میدن و نمیشه گفت). گفته میشود تمامی طرفداران لطفعلی در شیراز، لارستان کبیر(از بستک تا اوز) و بوشهر قتل عام شدند. و این بود سرنوشت کسی که از او، به عنوان آخرین شمشیرزن شرق، یاد میشود و حتی فتحعلیشاه قاجار، او را میستاید و از او به عنوان یک شیرمرد واقعی یاد میکند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 🥲🥲ولی بچه های لطفعلی گناه داشتن
خسته نباشی
عالی بودددد
و دوستان اون کاری که آقا محمد خان با پسر لطفعلی خان کرد و با خودش هم شده بود این بود که دیگه نمیتونن بچه دار بشن، آندرستند؟
باحال بود