
به دنبال مغازه ای بودم، مغازه ی بو فروشی.. هر قدم که بر می داشتم انگار یک پله ی جدید از پلکان دقت بر می داشتم، همینطور که در کوچه ای که بوی کودکی ام را می داد راه می رفتم و با دقت به اطراف نگاه می کردم، مغازه ای توجه م را به خود جلب کرد..
مغازه، قدیمی بود و روی دیوار هایش نقش و نگار های خاک خورده ولی زیبا نقش گرفته بود. با دیدن مغازه، دلم لرزید، نتوانستم دلیل به وجود آمدن این حس در دلم را دریابم. من همیشه آدمی عاشق کشف بودم، هیچوقت یک دانشمند نبودم. قبل از اینکه مغزم فرمان بدهد، جسمم حرکت می کند و به سمت مغازه می رود..
"مغازه ی شاینوا" عطر فروشی بود.. ولی با تصور عطر، بو های شیرین و مختلف از همه رنگ و لعاب به ذهنم نمی آمد. در عوض بویی عجیب به مشامم می رسید.. بویی که بو نبود.. ترکیبی از احساسات بود، بویی شیرینی که شیرین نبود، شیرین فقط جامه ای بود که روی غم را میپوشاند، شتابان جلو رفتم و قدم های بیشتری برای رسیدن به مغازه برداشتم...
داخل مغازه، دکور قدیمی و زیبایی داشت، مبل های تمیز و صاف به رنگ خاکستری، کمد هایی به رنگ شیری که داخلشان عطر هایی بودند که تا الان شیشه شان ترک بر داشته بود.. مغازه ای بزرگ بود و مانند خانه ای در دل رویا بود..
به جلو قدم بر داشتم، حس عجیبی داشتم، مطمئنم جایی این مغازه رو دیده بودم، شاید در رویا؟ خیر! امکان نداشت فقط در رویا دیده باشم، مطمئنم روزی بود که اینجا را لمس کردم و بوی عطر رو حس کردم!
جلوتر رفتم و به میزی رسیدم، کارتی رویش افتاده بود که خاک خورده بود، کارت را برداشتم و خاک را پاک کردم، روی کارت را خواندم و با خواندش دردی در قلبم حس کردم، احساساتی را حس می کردم که مانند تیری به قلبم می خوردند، نام شخصی بود که مدت ها بعد از رفتنش، دنیایم خالی از فروغ شده بود..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای وای وای😭😭😭😭
حس اون صدای پیرمرده توی تیتراژ انه شرلی میداد😭😭😭
واییییی قلبمممممم
البته از خودت بیشتر نه
چه قشنگ وای
چرا انقد ناز و رویایی بوددد😭🎀
فداتشم کههههه😭💝
بسی زیبا
قربون شما😭💞
چه زیبا بود
قربون شما💘
چه زیبآ:))
فداتشم کهههههه
خیلی خوشگل بوددد مثل خودتتت😭💘
فداتشم عشقمممممم😭💝