
اینم از پارت جدید 💫 امیدوارم خوشتون بیاد🍭
●ویولت چرخید تا ببیند چه کسی پشتش است. سدریک دست تکان داد و گفت: سلام بچه ها. رون قیافه ی عجیبی به خود گرفته بود نمیدانست الان باید خوشحال باشد یا تا جای ممکن از سدریک دوری کند ولی در کل نمیتوانست این حقیقت را که از سدریک بی دلیل بدش میآید را انکار کند. ویولت دلیلش را میدانست ولی هنوز به روی رون نیاورده بود. درکل هر کسی که با هری، هرماینی و یا ویولت مقداری صمیمی بود از لیست دوستان رون خارج میشد این حقیقت کودکانه که رون دوستانش را برای خودش میخواست نه کس دیگر همیشه برای ویولت خنده دار بود. هری شروع به صحبت کردن کرد و رشته ی افکار ویولت را پاره کرد: سلام سدریک حالت چطوره؟ چند وقتی میشه که ندیدمت. سدریک لبخندی زد و در پاسخ گفت: به لطف شما ها عالی یم. هرماینی گفت: خوشحالم سدریک. هاگرید میان احوال پرسی آنها پرید و گفت: خب خوبه دیگه احوال پرسی کافیه عجله کنید تقریبا همه اومدن. بعد هم بلند تر فریاد زد و گفت: صبح بخیر بچه ها دنبال من بیاید. هاگرید افسار آن اسب را گرفت و او را نیز همراه خود کشاند. سپس شروع به صحبت کردن کرد: خب بچه ها کتاب هاتون رو باز کنید. کسی میدونه این موجود چیه؟ همه ی بچه ها با لحن تمسخر آمیزی گفتند این یه اسبه. هاگرید نگاهی به هری کرد: هری گفت هیچ ایده ای ندارم پروفسور. و گویی که انگار توپ بازی باشد جواب سوال را به رون پاس داد: رون چشم غره ای به هری رفت و گفت: این یه اسبه فکر کنم همه مطمعن باشن. اما هرماینی، ویولت و سدریک همزمان با هم با لحن کلافه ای گفتند: این یه اسب نیست رون.●
●رون که گویا عصبی شده بود گفت: خوبه پس خودتون بگید این چیه؟ هرماینی بلافاصله در حالی که به آن موجود نگاه میکرد گفت: این یه کلپی هستش. رون چشمانش را درشت کرد گویی کنجکاو شده بود. سدریک به کلپی نزدیک تر شد و سرش را نوازش داد، جانور شیهه کشید. سدریک گفت: اگه اشتباه نکنم بومی بریتانیا و ایرلنده. هاگرید میخواست چیزی بگوید که ویولت گفت: اشتباه نمیکنی میتونه به اشکال مختلف ظاهر بشه اما اکثر اوقات به شکل اسبیه که یال هاش از جنس نخل مردابه. هاگرید خنده ای از سر رضایت سر داد و گفت: آفرین آفرین عالیه ۵ امتیاز هافلپاف به خاطر جواب درست آقای دیگوری و ۱۰ امتیاز گریفیندور برای جواب درست خانم گرنجر و خانم بلک. خب درسته این جونور کلپی هستش یه دیو آبی کارش هم اینه که آدمای بی فکری که فکر میکنن این موجود یه اسب ساده است رو وسوسه کنه تا پشتش بشینن بعدش هم به سرعت ببرتشون به قعر رودخونه یا دریاچه ای که توی اون خونه داره بعد هم اون آدم ساده تکه تکه و بلعیده میشه به همین سادگی. با شنیدن حرف های هاگرید همه ی دانش آموزان عقب رفتند هری جلو آمد و دست هرماینی و ویولت را گرفت و آنها را هم عقب برد هانا ابوت هافلپافی اعتراض کرد: اگه این جونور انقدر خطرناکه واسه چی آوردیش تا به ما نشونش بدی؟ هاگرید کمی ناراحت شد ولی بعد گفت: فعلا که بی خطره نزاشتید حرفم رو بزنم خانم ابوت باید با افسون جاگذاری یه افسار دور گردنش ببندیم اون موقع فقط یه موجود بی خطر میشه ولی هنوز هم سرعت فوق بالایی داره. خب حالا دو نفر دو نفر سوارش میشید و در طول این سواری هم لذت ببرید هم بهش تا جای ممکن دقت کنید. در ضمن به عنوان تکلیف باید یه مقاله ۱۰ صفحه ای درباره کلپی ها و بزرگترین کلپی جهان بنویسید. خب برای شروع به نظرم خانم ابوت و آقای فینگان ایده ی خوبی باشن عجله کنید بیاید و سوارش بشین.●
● همه ی بچه ها با شنیدن کوه تکلیفی که هاگرید بهشان داد آهی کشیدند. هاگرید چشمکی به سدریک زد و سدریک دست از نوازش کردن جانور کشید و عقب آمد. ویولت گفت: اگه الان ملفوی اینجا بود قطعا خودش رو مینداخت زمین و مثل سال سوم میگفتش که این جونور من و کشت و این دفعه هم حتما تا یه هفته اصلا سر هیچ کلاسی نمیومد چون پاش شکسته.(به ملفوی هد ها برنخوره واسه دریکو هم برنامه دارم😉)هر چهار نفر خنده ای ریز کردند. سدریک به جمعشان پیوست و کنار رون روی کنده ی درختی نشست. رون اعتراض کرد: چرا اینجا نشستی؟ سدریک لبخندی زد و گفت: فکرکنم الان میتونیم بگیم ما ها دوستیم، اینطور نیست؟ فکر نمیکنم نشستن پیش چند تا دوست مشکلی ایجاد کنه. رون آمد پرخاش کند که که هرماینی جلوی دهانش را گرفت و گفت: حتما البته که مشکلی نداره باید با این حس شوخ طبعی رونالد یه کاری بکنیم اینطور نیست ویو؟ ویولت با عجله بلند شد و آمد آنجا و گفت: رون میشه جاتو با من عوض کنی؟ بعد هم رون را از جایش بلند کرد و با دستپاچگی و در حالی که هنوز دهان رون را نگه داشته بود گفت من اونجا راحت نیستم. رون چیزی نگفت و سرجای ویولت نشست. ویولت هم نشست سر جای رون و نفس راحتی کشید و بعد سرش را رو شانه ی هرماینی گذاشت. ویولت: هرمی خیلی دلم میخواد سواری باهاش رو امتحان کنم. به نظر جالب میاد. هری تایید کرد و گفت: آره موافقم واقعا جالب میشه.●
● صدای جیغی بلند شد وکلپی سرجایش ایستاد سرعتش بالا بود و هانا و سیموس را به آن طرف پرتاب کرد. دین توماس و پروتی پتیل به کمک آنها رفتند. سوزان بونز با ترس به آنها نگاه کرد و از هاگرید پرسید: پروفسور چرا اینجوری شد؟ هاگرید شانه بالا انداخت و گفت: بهشون هشدار دادم باهاش مهربون باشن. خب حالا کی میخواد بره ویولت با هیجان گفت: من میخوام امتحانش کنم. لبخندش واقعا زیبا بود هنگامی که این جمله را میگفت و مانند بچه ای کوچک به نظر میرسید. سدریک برای لحظه ای خیره به او نگاه کرد و بعد دستانش را بالا برد. هاگرید خنده ای سر داد و گفت: ویولت همیشه مشتاق عالیه تو و دیگوری میتونید با هم برید ولی همونطور که گفتم باهاش مهربون باشید، آها راستی رون ویزلی و زاخاریاس اسمیت شما هم آماده باشید بعد این دو نفر برید. رون قیافه ی وحشت زده ای به خود گرفت و رو به ویولت گفت: اگه زنده موندی من بعد تو میرم. ویولت گفت: نگران نباش رون حالا حالا ها قصد مردن ندارم. بعد هم به سمت کلپی رفت و از هاگرید پرسید: براش اسم نزاشتی؟ هاگرید کمی فکر کرد و گفت: مولفی؟ سدریک گفت: ایده ی خوبیه. و در حالی که داشت جانور را نوازش میکرد گفت: مولفی بزن بریم. سوار کلپی شد. سپس دستش را به سمت ویولت دراز کرد ویولت هم دستان اورا گرفت و سوار شد. هاگرید به عنوان توصیه آخر گفت: سرعتش زیاده سدریک افسارش رو ول نکن و حواست به ویولت هم باشه چون اون پشته احتمال افتادنش بیشتره ویولت تو هم حتما یا سدریک رو سفت بگیر یا مولفی رو فقط ناخناتو توی شکم مولفی فرو نکن از این کار متنفره. هر دو سری به نشانه ی تایید نشان دادن ویولت به دوستانش که به او لبخند میزدن انداخت و ....●
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ : دراکو
ج.چ۲: اره حتمااا🤍✨
ممنونم از نظرت عزیزم🪐💫
درود، خسته نباشید
- این حقیقت را که از سدریک بی دلیل بدش میآید را انکار کند × / بی دلیل از سدریک بدش میآید ✓
- مطمعن × / مطمئن ✓
- رون آمد پرخاش کند × / رون خواست پرخاش کند✓
("اومد فلان کارو کنه" یک اصطلاح گفتاری هست و چون متن روایت کننده به زبان ادبی هست استفاده ازش اشتباهه)
- هم نشست سر جای رون × / هم سر جای رون نشست ✓
- بهتره دیالوگ هارو در گیومه قرار بدید
نکاتی راجب متن بود
خیلی ممنونم عزیزم حتما رعایت میکنم