
دختری امگا به نام سوفی دوستی به نام بئاتریكس دارد که از پشت به او خن...ر میزند.او معتقد میشود که ادم ها غیر قابل اعتمادهستند تا اینکه......
بئاتریکس با قدم های بلند داخل شد و پشت سرش در را بست. صدای تق تق کفش هایش سکوت اتاق بازجویی را میشکست.سوفی برگشت و بئاتریکس را نگاه کرد.او یک کت چرم مشکی با یقیه ی پشمی و یک شلوار مشکی کتان و کفش پاشنه بلند پوشیده بود. سوفی زیر لب گفت: -فکر کرده اینطوری خوشگل میشه! بئاتریکس هنوز هم تظاهر میکرد: -وای سوفی عزیزم!چه اتفاقی افتاده؟ سوفی با بی تفاوتی نگاهش میکرد.بعد به مامور نگاه کرد تا یک چیزی بگوید: -خانم براون لطفا بشینید! -چیشش!
بعد روی صندلی لم داد. -چیزی شده جناب؟ -فکر میکردم خانم جکسون نامه ی احظار رو بهتون داده! بئاتریکس درحالی که با ناخن هاش ور میرفت گفت: -داده!ولی وقت نداشتم بخونمش! چشمان مامور گرد شد.بعد تک خنده ای کرد و گفت: -هه!وقت نداشتید؟ -همین طوره! مامور گاویش را صاف کرد. -بگذریم...خب همون طور که میدونید خانم جکسون به شما مشکوکه و... -برای چی؟من که کاری نکردم!برای چی باید شکایت کنه ازم؟ سوفی با خونسردی گفت: -من ازت شکایت نکردم فقط بهت مشکوکم.
-آخه چرا؟من دوستتم! مامور حرفش را قطع کرد. -خانم براون!ممنون میشم بزارید حرفمو بزنم! بئاتریکس ساکت شد و حرفی نزد.ماموز ادامه داد: -داشتم میگفتم...خانم جکسون به شما مشکوکه و به ما گزارشیه دوربین توی خونه اش رو داده و گفته که به شما مشکوکه.به خاطر همین ما شما رو احظار کردیم.خب...شروع میکنیم.خانم جکسون دقیقا بفرمایید چی شده؟ سوفی گلویش را صاف کرد و گفت: -دیروز من و خواهرم دعوامون شد.یه موضوع خانوادگی بود.من رفتم و اتاقم یکم بعد شخصی ناشناس به خواهرم رز پیام داد.نوشته بود:آخی!با خواهر بزرگ ترت دعوات شد؟حتما کلی جرو بحث کردین راجب اینکه بری سر کار درسته؟
بعد ما به اینکه توی خونمون دوربین جاساز کردن شک کردیم.چون به جز من و خواهرم کس دیگه ای خونه نبود. تا اینکه این دوربین رو توی خونه پیدا کردیم. بعد از توی جیبش دوربین را که دورش دستمال کاغذی پیچیده شده بود تا آسیب نبیند، بیرون آورد و دستمال دورش را باز کرد و روی میز قرار داد. مامور آهسته دوربین را برداشت و آن را بررسی کرد.بعد رو به بئاتریکس پرسید: -خانم براون! آیا شما این دوربین رو توی خونه ی خانم جکسون جاساز کردید؟ -هاه! من حتی تا به حال از این دوربین ها ندیدم چه طور میتونم جاسازش کرده باشم؟ سوفی مصمم گفت:
-اوه!واقعا؟ پس دوربین های توی خونتون از این مدل نبود؟ بئاتریکس به صورت سوفی نگاه نمیکرد.سوفی ادامه داد: -اوه یادت نمیاد؟اون روز من اومده بودم خونه ی شما و توی باغتون اون دوربینا رو دیدم و درست عین این دوربین بود!اوه! آره! ازشون عکس هم گرفتم تا به رز نشون بدم یادته؟ و گوشی اش را از توی جیب در آورد و عکس آن روز را به مامور و بئاتریکس نشان داد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)