
خوب دوستان گلم این فقط یک داستان فانتزی هست و قصد بی احترامی به کسی رو ندارم🙏🙏🙏🙏😎😎😎😎😂😂😂😂😂😂⛑️⛑️⛑️⛑️🐺🐺🐺🐺

آرش حس عجیبی در بدنش احساس میکرد او توان این همه قدرت را نداشت که چند عنصر طبیعت وارد بدن او شوند اما در این حال حس خوبی داشت دو نور آبی استوانه ای مانند اشعه به هوا پرتاب شد مارفلس که در شکل ققنوس بود به حالت اول برگشت یعنی گرگ آبی دم دراز و مارکلس که در شکل اژدها بود آنها به سمت آرش رفتند تا ببینن حالش خوب هست یا نه؟ اما یک اتفاق عجیبی رخ داد یک تیکه سنگ از شهر آسمانی گرگ ها به خاطر زلزله در اون مکان ممکن بود بیفته رو سر آرش مارفلس و مارکلس اما ناگهان دو گیاه درخت مانند قهویی دور بازوی آرش بیچیدن که انگار جزعی از دستش بودند و بزرگ و آرش به شکل غریزی با مشتش که داخل چوپ های گیاهی درخت فرو رفته بود به اون سنگ ضربه زد و آن را خورد کرد جوری که هیچ اثری ازش نمونه و دوباره گیاه ها به زمین برگشتند

اونیکس تاندر همون جگوار سیاه بدون خال چشم بنفش که گوشواره حلقه ای طلایی در گوش چپش داشت به آرش با تعجب نگاه کرد و مارفلس پرسید(( چی شده)) اونیکس تاندر هم دوباره به آرش نگاهی انداخت و گفت:(( اون تمام قدرت های خودش توی جهان های موازی رو به دست آورده)) و مارکلس گفت:(( خوب این یعنی چی)) اونیکس تاندر حوصله راه رفتن نداشت تبدیل به دود سیاه شد و نزدیک مارکلس ظاهر شد - یعنی شیش آرش دیگه توی دنیای موازی کشته شدند و قدرت هاشون به آرش منتقل شده آرکاس گرگ آبی دم دراز با شنیدن این حرف حس نگرانی و ترس و ناراحتی کرد و حس خوبی نداشت چون احساس میکرد هر لحظه ممکن بود آرش بمیره

اما آرش به آرکاس نگاه کرد و لبخند مهربانه ای زد گفت:(( نگران من نباش داداش آرکاس گلم)) و به سمت اونیکس تاندر رفت و با اخم به اون نگاه کرد:(( داداش آرکاس رو نگران کردی)) صدایش مثل همیشه نازک و بچه گانه بود اما بامزه و لونا مادر آرکاس لبخند زد - خوب ماجراجویی امروزتون براتون کافیه بهتر برگردیم خونه اما ناگهان صدای آرش تاریکی اومد تو ذهن آرش و گفت (( اون کیریستال زمان رو جذب کن کمکت میکنه)) آرش اصلی نمیدونست چرا اما اینبار به آرش تاریکی اعتماد کامل داشت و به سمت کیریستال زمان که خورد شده بود رفت و اون رو توی مشتش با جدیت بلند کرد شهاب یوزپلنگ زرد چشم آبی با نگرانی و ناراحتی و ترس گفت:(( داری چیکار میکنی آرش)) آرش لحنش جدی تر از همیشه بود گفت:(( شماها توی کار من دخالت نکنید خودم میدونم دارم چیکار میکنم)) و لبخند ترسناکی زد و گفت:((جالبه)) و دست چپش که در اون کیریستال زمان بود رو مشت کرد با نور سفید دور دست چپ مشت شده آرش چرخید و جذب بدن اون شد و با نور سفید و پژواکی از آینده رو دید خط زمانی های مختلف از خودش توی آینده چه آدم خوب، چه بد، چه شرور، قهرمان و ضد قهرمان که بستگی به انتخاب های خود آرش داشت و بعد از اون حال آرش بد شد و یکی چیزی چسبناک رو از صورتش کند که وقتی به زمین افتاد فهمید همان کیریستال زمان هستند که به شکل یک ماسک صورت انسان و چوبی در اومده بود و به خاطر سرگیجه شدید خون بالا آورد

و فقط خود آرش نبود که پزواکی از آینده خودش رو دیده بود بلکه همراه و دوستان و اطرافینش هم داخل صفحه مستطیل زمان آینده های مختلف آرش رو دیدن و حالا نمیدونستند به آرش اعتماد کنند یا از اون بدشون بیاد و یا ازش بترسن و هیچکدوم حرفی نمیزدند و آرش به هر کسی که نزدیک میشد از شدت ترس عقب میرفتن و آرش با دیدن این صحنه ناراحت شد و دیگه نمیدانست باید چیکار کنه حتی خودش به خودش هم اعتماد نداشت و شروع کرد به فرار کردن با گریه حتی از خودش هم میخواست فرار کنه ولی نمیتونست اما اونیکس تاندر، آرکاس، شهاب، مارکلس و مارفلس دنبال اون رفتند که اون رو برگردونن اما همچنان در دلشان ترس بود اما حس میکردن اگر دنبالش نرن نسخه شرور آرش ظاهر بشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود و آفرین به ایده خوبت