
درحددوخطتوضیح
به پسر ها گفتم و همگی مثل فشفشه به سوی سرسرا هجوم بریم. درخت افرا در دور ترین فاصله ممکن از قلعه قرار دارد و وقتی بالاخره از دویدن باز ایستادیم پهلویم گویی چاقو خورده باشد درد می کرد. وارد سرسرا که شدیم از تعجب دهانم باز ماند. تمام میز ها ناپدید شده و یک سکو با روکش ابی پررنگ با طرح هایی از ماه و ستاره وسط سالن قرار داده شده بود. تمام دانش اموزان بر روی صندلی های اطراف این سکو نشسته بودند. کاملا مشخص بود که همه سال سومی ها در ردیف های اول نشسته اند زیرا شور و شوقشان بیشتر از باقی حضار بود. همه انقدر حواسشان پیش حرف زدن بود که کسی متوجه ورود ما نشد. خداراشکر. در حالی که دولا شده بودیم، پاورچین پاورچین به سمت بچه های گریفیندور رفتیم و در ردیف دوم جا خوش کردیم. دست جیمز دوباره به سمت موهایش رفت و انها را به هم ریخت. چشمانم را در حدقه چرخاندم و بعد متوجه حضور لیلی درست جلویمان شدم. مثل اینکه جیمز زود تر از من فهمیده بود، چون لبخند ملیحی بر لبانش بود و صورتش بگی نگی سرخ شده بود.
با ارنج به پهلوی سیریوس زدم و جیمز را نشانش دادم. او هم به پیتر سقلمه زد و هر سه باهم زیرلب می خندیدیم. پرفسور دامبلدور توجه ها را به خود جلب کرد و گفت:«خانم ها و اقایان، جادو اموزان و اساتید گرامی؛ هم اکنون شما را به تماشای این مسابقه مهیج دعوت می نمایم. جدول اسامی بر روی دیوار رو به رو به نمایش در می اید...» با این جمله پرفسور فلیت ویک چوبدستی اش را حرکت داد و روی دیوار جدولی پدید امد که اسم تمام دانش اموزان سال سوم را دارا بود و هر دو اسم را با خطی به هم متصل کرده بود که نشان دهنده رقابت بچه ها در مررحله اول بود. اوضاع ناجوری بود. پنه لوپه جاینی رقیب من بود و یک جادو اموز دیگر در مقابل پیتر مبارزه می کرد. حریف های سیریوس و جیمز به ترتیب ریموس و گیلبرت ماندو از هافلپاف بودند که به دلیل غیبت ریموس، سیریوس بدون مبارزه مستقیما به مرحله دوم راه می یافت.
پرفسور ادامه داد:«... به این ترتیب، جادو اموزان دو به دو با یکدیگر مبارزه کرده و برنده، به مرحله بعد راه پیدا می کنه. بریم که شروع کنیم.» دست هایش را به هم کوبید در یک ان، سرسرا خاموش و تنها، نوری در بالای سکو روشن بود.
اولین مبارزه میان اسنیپ بود و کسی که صادقانه بگویم نمی شناختمش. تنها می دانستم اسلیترینی است. دوئل انها یک دقیه هم طول نکشید چون بعد از شرووع مبارزه،اسنیپ ماهرانه او را خلع سلاح کرده بود. همه سالن از روی ادب دست زدند و ان دو نفر از سکو پایین امدند. چراغ رقیب اسنیپ که حالا می بینم نامش استوفی گراود است، خاموش شد و چراغ سوروس اسنیپ یک خانه جلو رفت. مرحله اول تمام شد. مرحله دوم و سوم نیز. پیتر که همان ابتدا از دور مسابقه بیرون رانده شد. بقیه مان اما تا این مرحله دوام اوردیم. رقیبم در مرحله چهارم، ساشا مترنی، همان دختر لوس و رومخ اسلیترینی بود. هر دو از این رویارویی خرسند و شامان بودیم. بر روی سکو رفته، تعظیم کرده و اماده طلسم کردن شدیم.
اجازه دادم اولینن طلسم را او اجرا کند. نور سبز اکسپلیارموس به سمتم روانه شد؛ جاخالی دادم و متقابلا او را طلسم کردم. از حق نگذریم مبارز خوبی بود. دوئل مان دیگرر داشت طولانی می شد. ناگهان فکری به سرم زد. چند وقت پیش، از ریموس راجع به طلسم سپر مدافع شنیده بودم. وردش اکسپکتو پاترونوم بود. تا پیش از این هربار امتحانش کردم تنها دود سفیدرنگی از چوبدستی ام خارج می شد. این کار جسارت بسیار زیادی می خواست اما من ددل را به دریا زدم. شاد ترین خاطره ام را برگزیدم؛روز اشنایی ام با بچه ها. سپس با تمام وجود روی ان خاطره و اجرای طلسم تمرکز کردم و زیر لب ورد را گفتم. چشمانم را بسته بودم اما با صدای حبس شدن نفس تماشاچیان، بازشان کردم. باورم نمی شد. چیتایی سفید با زیبایی وصف ناپذیر به سوی ان دختر حمله ور شد و اورا نقش زمین کرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)