
امیدوارم خوشتون بیاد
رفته بودیم برای مسابقه همه ی قهرمان ها راز تخم طلایی رو فهمیده بودن دلاکور از مسابقه خارج شد و کرام با هرماینی و سدریک با چو اومدن هری خیلی دیر کرده بود که یهو رون و خواهر فلور از اب خارج شدن و بعدش هری تونست خارج بشه و بخاطر فداکاریش نفر دوم شد بعد از مسابقه سعی کردم با بچه ها مخصوصاً دراکو روبه رو نشم رفتم پیش هری و گفتم تبریک میگم هری امیدوارم توی مرحله ی بعدی هم موفق باشی هری گفت آمم ممنونم ، ملودی درسته ؟ گفتم بله گرنجر گفت الان به تیکه گفتی چون فک می کنی نمی تونه البته که ازت توقع دیگه ای هم نداشتم بالاخره د.و.س.ت. د.خ.ت.ر مالفویی رون گفت هرماینی اروم چیزی نگفت که به گرنجر گفتم نمی دونم مشکل تو با من چیه ولی به تو ربطی نداره با کی می گردم ولی کسی قرار نیست منو عوض کنه من دلم می خواست به هری تبریک بگم تو چیکار داری گرنجر چیزی نگفت و فقط چشم غ.ر.ه رفت یکی از پشت سرم گفت چرا پیش اینایی برگشتم دیدم الکسه با خودم گفتم بیچاره شدم الکس به دراکو میگه الکس داشت می رفت و منم دنبالش التماسش می کردم چیزی نگه ولی قبول نمی کرد منم رفتم تو اتاقم و منتظر م.ر.گ.م بودم دراکو اومد تو و گفتم معذرت می خوام ببخشید دیگه نمیرم فقط یک تبریک ساده گفتم و با گرنجر د.ع.و.ا کردم چیز دیگه ای نبود البته تا وقتی که الکس بیاد و... دراکو گفت وایسااا تروخدا یکم نفس بکش بله الکس بهم گفت ولی من که صاحبت نیستم درسته که از پاتح و اکیپش خوشم نمیاد ولی تو قرار نیست بخاطر من ازشون بدت بیاد
گفتم اوه یعنی خب فک کنم خیلی جو دادم ولی الکس نباید به کسی می گفت گفت الکس به همه نگفته که ولی به هرکس نگه به من میگه گفتم مشخصه خدافظ گفت کجا گفتم بیرون داشتم از پله ها میرفتم پایین که یهو هری و دیدم بهم گفت ملودی یه لحظه گفتم چیزی شده ؟ گفت میشه صحبت کنیم گفتم حتما گفت من یک چند وقتیه می خوام بهت بگم ولی نتونستم من ازت خب خ.و.ش.م میاد و می خواستم بدونم می تونی برای مراسم با من بیای ؟ یک لحظه شک شدم اومدم جوابشو بدم که دراکو رو پشت سرش دیدم که با خ.ش.م نگاهش می کرد و منتظر واکنش من بود به هری گفتم آمم خیلی خوشحال میشم ولی یک مشکلی هست که من دارم با یکی دیگه میرم و هری گفت متوجهم فعلا و رفت دیدم دراکو نیست من اصلاً نگران نبودم چون کاری نکرده بودم حتما وقتی دید چی گفتم خیالش راحت شده و رفته ولی تو راهرو دیدم ی.ق.ه ی رون و گرفته و داره بهش می گه اون دوستت چند وقته که این حسو داره ها؟ به چه حقی ؟ به ح.س.ا.ب.ش میرسم سریع دویدم و گفتم ولش کن چیکار می کنی و جداشون کردم دراکو گفت تو هم مثل اونایی ؟ اشک تو چشماش جمع شده بود نمی دونستم چیکار کنم گفتم نه دراکو همچین چیزی نیست من که با هری نمیرم چرا اینجوری می کنی گفت موضوع این نیست مهم رفتن یا نرفتنت نیست مهم چیز دیگه ایه و بعدش هم رفت من هیچ کدوم از حرفاش و نمی فهمیدم برگشتم و به رون گفتم تو برو ولی به هیچ کس لطفاً چیزی نگو گفت با..باشه رفتم تو حیاط پیش ژانیا نشستم گفت هی چطوری گفتم ا.ف.ت.ض.ا.ح گفت بازم ؟ خب چی شده گفتم بیخیال نمی خوام راجبش صحبت کنم گفتم الکس کو گفت رفته پیش اسنیپ گفتم باشه و رفتم سمت دفتر اسنیپ همون موقع الکس اومد بیرون گفت سلام چطوری گفتم نمی خوای جبران کنی ؟ گفت نخیرم بایدم می گفتم گفتم نه
برات دارم به وقتش باید یک کاری کنی گفت چی برو تو اتاق ما و بیین دراکو چطوره باشه؟ گفت مگه چیزی شده گفتم تو فقط برو دم در منتظر نشستم وقتی اومد بیرون گفت خوابه ولی حالش خیلی بده گفتم چی؟ وای نه سریع رفتم تو اتاق نفس نفس می زد دستمو گذاشتم رو پیشونیش خیلی تب داشت نمی تونستم ببرمش پیش خانم پامفری اون رفته بود خارج از هاگوارتز همه کار کردم تا تبشو بیارم پایین پنجره رو باز کردم بزور فرستادمش بره لباس خنک بپوشه وقتی برگشت نشست رو تخت یک لیوان آب دادم دستش و یک قرص که تو وسایل کمک های اولیه ی اتاق بود بعدم گفتم دراز بکشه و یک دستمال خیس گذاشتم رو پیشونیش خیلی خسته شده بودم رفتم دوش گرفتم و لباس عوض کردم نشستم رو تختم دراکو خوابش برده بود نشستم تکالیفمونو انجام دادم پروفسور اسنیپ اومد تو و گفت چی شده گفتم الان حالش بهتره خانم پامفری که اومد میبرمش پیشش اسنیپ گفت پروفسور مک گونگال کارت داره برو رفتم پیشش در زدم و رفتم نشستم گفت خوش اومدی عزیزم گفت مراسم یول دو روز دیگس الان که همبازیت مریضه باید به فکر خودت باشی یکی دیگه رو پیدا کن گفتم نه من از جشن زیاد خوشم نمیاد پس نرفتنم مهم نیست گفت خیلی خب باشه می تونی بری و در ضمن فردا نوبت کنفرانس شماست گفتم بله پروفسور و برگشتم به اتاق تا صبح برای کنفرانس کار کردم در حالی که سرم رو میز بود
خوابم برده بود یهو از خواب پریدم کارم تموم شده بود خمیازه ای کشیدم و ردامو پوشیدم و موهامو بستم رفتم بالا سر دراکو دیگه تب نداشت ولی باید استراحت می کرد کلاس های اون روز تموم شده بود از اونجایی شب قبل نتونستم بخوابم خیلی خسته بودم برگشتم اتاق دراکو بیدار بود گفتم بهتری سرشو به نشونه ی تایید تکون داد گفتم پاشو باید بریم پیش خانم پامفری گفت نیاز نیست گفتم چرا هست دستشو کشیدم و گفتم پاشو اذیت نکن حال ندارم گفت نمی خوام زور که نیست گفتم اصلا نخوا حتی نمیدونم چته چرا با من اینطوری می کنی بعدم رفتم نشستم رو تختم پردمو کشیدم و چشمامو بستم که بخوابم به هرحال فردا بخاطر مراسم تعطیل بود و منم که نمی رفتم از زبان دراکو: داشتم دیوونه می شدم ملودی دلیل هیچ کدوم از کارامو نمیدونه ولی به وقتش می فهمه از همه جا روم فشاره از طرف خانوادم دوستام خودم ، دیگه نمی تونم ، بلند شدم و دوش گرفتم وقتی برگشتم پرده ی ملودی و کشیدم کنار خندم گرفته بود حالا فهمیدم چرا شبا پردشو میکشه تو یک بالشتشو میزاره زیر سرش و یک بالشتشو بغل می کنه رفتم خوابیدم صبح که پاشدم ملودی خواب بود هاگوارتز خیلی خلوت بود مراسم امشب بود و همه رفته بودن آماده بشن ژانیا و الکس هاگزمید بودن رفتم تو اتاق ملودیو صدا کردم گفتم باید حاضر شی امشب مراسمه گفت من نمیرم تو هم برو یکیو پیدا کن مثلاً پانسی همبازی نداره
دستشو گرفتم و بلندش کردم گفتم واقعا می خوای امشبو از دست بدی ؟ گفت با تو ب.ی ا.ع.ص.ا.ب خوش نمی گذره ولم کن می خوام بخوابم گفتم باشه بخواب من به هر حال بدون تو نمیرم گفت خب نرو گفتم مطمئن ؟ گفت آره بگیر بخواب مگه مریض نیستی گفتم باشه پس خودت خواستی کنارش نشستم گفت پاشو برو دیگه گفتم مگه نمی خوای بخوابی منم می خوام یک گوشه بشینم خب گفت ولم کن گفتم یک شرط داره گفت چرا اینجوری می کنی از زبان ملودی: میشه بگی می خوای چطور رفتار کنی ؟ گفت معذرت می خوام ع.ص.ب.ا.ن.ی بودم آماده شو بریم دیگه گفتم باشه بریم ولی اگه دوباره اینجوری کنی دیگه نمی خوام ببینمت گفت قول می دم و جفتمون رفتیم که آماده بشیم مراسم داشت شروع می شد دراکو قرار بود پایین منتظر من باشه رفتم پایین خیلیا نگام می کردن ولی من دنبال دراکو تو جمعیت بودم که یهو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جبتبنیدبنبت
عالی و پرتغالی
یعنیچیمناینوندیدهبودمممم)معنی داره(
عالییییی
مرسییی✨
ادامه؟
تو بررسیه✨
عالیههههه عالی
فقط پارت بعدی چه موقع میاد؟!
تو بررسیه هر وقت منتشر شه ✨
عالیههههه
در انتظارر پارتتت بعددد
تو بررسیه 🥰
مممنون گلممم
عالی بود
من یه بار داستان نوشتم منتشر کردم ولی همه اومدن گفتن داستان ممنوعه..گزارش کردن حذف شد😑
💚✨
مگه موضوعش چی بوده؟
بخدا چیز خاصی نبود طنز بود.. بعد همه اومدن گفتن داستان نباید توی سایت منتشر کنی چون منتشر کردنش ممنوعه و فلان
فقط یه پارت هم گذاشته بودم
عالی
مرسییی💚✨
✨💕