
داستان دختری به نام ارالیا
سلام ارالیا . خب شروع میکنیم . امروز تولدته چند ساله میشی
خیلی ناراحتی بعد مرگ مادرت هیچ کس بهت اهمیت نمیده .مخصوصا بابات که ۶ بعد از مرگ مارت یه زن به اسم فلورا گرفت چند ساعت صبر میکنی و هیچ اتفاقی نمیوفته دیگه صبرت تموم میشه مثل هر سال پررت هیچ کاری انجام نمیده چی کار میکنی؟؟
1️⃣:بابا امروز تولدمه ها یادته که ؟ اسکات (پدرت) : تولدته!!چه زود میگذره مطمئنی . تو: واقعا که بابا تولد منو یادت نیست ممنون انقدر که سرت به زن جدیدت پرته و میری تو اتاقت 2️⃣و4️⃣: میمونم تو اتاق و هیچ اتفاقی نمیفته کم کم شروع میکنم به گریه کردن ولی بعد میگی که اینا ارزش خراب کردن چشامو ندارن 3️⃣: بابا امروز چیکار کردی؟؟ اسکات :هیچی چطور؟ بابا امروز هفتمین تولدم بدون مامانه هیکاری نکردی مثل هرسال اما ۳ روزه برای عشقت لباس مارک دار میخری اینهمه اذیتم کرد هیچی نگفتم ممنونم میری تو اتاقت .ادامه... پدرت میاد در میزنه و میگه : ارالیا من واقعا متاسفم بابا الان کار دارم ولی شب میام باهم بریم بیرونو بهترین سال تودت رو تجربه کنی باشه؟؟
1️⃣و2️⃣پدرت بوست میکنه و میگه تولدت مبارک . با کلی ذوق برای برنامه ریزی میکنی ساعت ۶ زنگ میزنی ببینی اسکات کجاست اما برنمیداره بازم صبر میکنی تا ساعت ۹:۳۰ ساعت نه و نیم بافلورا میاد میاد و میگه ببخشید بابا کارم طول کشید نتونستم بیام و تو هم میگی :
میریتو اتاق خیلی گشنته و از اونجایی که خون اشامی باید خون بخوری میری از جیب اسکات یکم پول برمیداری اما گذشتن از پیش داداشت و خواهرت کار سختیه خب تو یه داداش خون اشام کوچیک تر از خودت داری و یه ابجی انسان کوچیک تر از خودتبه اسم اریک و الیس سیع میکنی کسی نفهمه ولی ذهن برادتو خوندی که فهمیده چی کار میکنی ؟
اریک : باشه بابا مگه چی گفت اینجوری میپری به ادم برو برای منم بگیر ممنون . میری پایین که پول برمیداری و میخوای بری که فلورا میاد چی کار میکنی ؟
با کلی سختی میری میخری و برمیگردی میپری تو اتاق اریک و باهم ابشومیگیرین و میخورین
داشتین میخوردین که یهو الیس اومد تو اتاق میری چشماشو میگیری و میرید میرون . سیع میکنی زیاد به الیس نزدیک نشی ولی الیس اونا رو دیده بود و بوی خونو حس میکرد
از الیس میپرسی که چی کار داشت الیس هم نمیگه فقط میخواست اونم از اونا بخوره تو هم نگران بودی که این کارو نکنه میری تو اتاق و به ایک میگی :
من !!من بچه ام تو : انگار دو سالته اریک: دوسالم نیست ولی بچه ۵ ساله بچه به حساب نمیاد ؟ تو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید دیگه این داستانو ادامه نمیدم بجاش دوست خون اشامو مینویسم
خیلی خوب بود❤❤
چرا نمیزاری پارت دو رو؟؟??
چرا دو رو نمیزاری خیلی خیلی خوب بود ?
هیچی از داستان نفهمیدم
دقت کنید میفهمی?