دوست خون اشام۴

بعد دو روز بستری بودن تو بیمارستان مرخصت کردن و چون تو سرت درد میکرد رز رانندگی کرد . رز خیلی خیلی تند میرفت و تو حسابی ترسیده بودی تا با یه

رز پیاده شدو از طرف کلی معذرت خواهی کرد تو هم حالت خوب نبود ماشین تو داغون شده بود ولی ماشین اون زیاد چیزیش نشده بود رز میادو ازت کارت شناساییتو میگیره

رز کارت شناساییتو میگیره کارت ماشینم برمیداره و میده به مرده میاد میشینه تو ماشین گازشو میگیره دوباره برمیگرده سمت بیمارستان و تو راه ازت میپرسه میخوای بریم بیمارستان؟؟

رز : خوب پس میریم . میرن بیمارستان و بهت یه سرم وصل میکنن تو راه برگشت کلی به رز تاکید میکنی که اروم بیاد و رزم کل راهو تو لاین تند رو با ۱۰ تا میاد و همه ماشینا پشتتون بوغ میزدن

بعد دو ساعت و نیم میرسین خونه باباتم خیلی نگران و عصبانی بود و وقتی رسیدی کلی سرت داد زدو یه عالمه سوال ازت پرسید و رز بدترشم کرد ماشینم بهش نشون داد و بابات داشت قرمز میشد.

رز یه لبخند میزنه و تو با عصبانیت میری تو اتاقت . رز : خب دیگه الیسم به سلامتی رسید خونه من دیگه برم? خداحافظ . پدرت : نخیر کجا بفرمایید داخل با شما کار دارم .پدرت همه سوالاشو از رز پرسیدرزم برای اینکه از دست بابات خلاص بشه گفت باید بیاد پیش تو و پدرتم اجازه نداد .

رزم یه داستان عجیب و مسخره برای بابات تعریف کرد. رز : خب داستان از اینجا شروع شد ما برای گردش رفته بودیم جنگل که اِ اِ....چیز اِ اهان بعد یهو من زدم تو سر الیس ها چی نه نه من چرا بزنم تو سر الیس چیزه .... اِ یهو الیس سرش خون اومد دیگه اه من میریم بالا ببینم الیس خوبه. وای الیس عجب بابایی داری خدا بهت صبر بده

با رز میگفتین و میخندیدین که یهو تو یکم از اون روز رو یادت میاد و میگی لورن اسمش لورن بود . رز : تو مطمئنی .... لورن .. اون باید الان مرده باشه

لورن اون شب با برادرش و چند نفر دیگه بودن . تو : ماشالله چه خوب یادته بعد ۸ ۹ سال خیلی خوبه ها فقط تو اون هیرو بیر اسمشونم پرسیدی بابا تو دیگه کی هستی . رزم همینجوری ? تو رو نگاه میکرد میشه یکم به اون کیش میشت فشار بیاری اگه زحمتی نیست یکم دیگه یادت بیاد

اگه یکم اطلاعات دستگیرمون بشه بریم جنگل دنبال کسایی که نجاتم دادن یا یه ادم درست حسابی که بتونه کمکمون کنه اونا رو بکشیم یه گرگینه ای چیزی .ببین تنها کاری که باید بکنیم اینه که سرشو از بدنش جدا کنیمو اتیشش بزنیم به همین راحتی .