روزی، روزگاری
در میانههای آن جادهها
و در کنار آن درخت سرسبز کاج
باهم ملاقات خواهیم کرد
و دست در دست هم
و شانه به شانهی هم
باهم قدم خواهیم زد
خواهیم خندید
و خواهیم رق*صید
بدون هیچ غم و غصهای
و بدون حسرت...
این قرارمان بود
ولی آخر، عزیزم
تو هم خوب میدانی،
که آن درخت کاج سرسبز،
که در کنارش چمنزار پر از گُلی قرار دارد،
بریده شده است
و در آنجا،
هرچقدر نشستهام،
روی زمینی خشک
که خبری از آن چمنزار زیبا در آن نیست
تو هنوز به قولت عمل نکردهای
من همچنان مینشینم عزیزم،
حتی با وجود آنکه این جادهی پر از گلی نیست که قولش را داده بودی
و حتی با اینکه تو سالها است
که از اینجا نگذشتهای
عزیزم...
من در اینجا،
در این زمین بی آب و علف،
مینشینم.
تا زمانی که تو،
قصد آمدن کنی
و تا زمانی که
بتوانیم باهم،
در این بیابان خشک،
ملاقات کنیم،
و دست در دست هم،
و شانه به شانهی هم،
باهم قدم بزنیم،
و با بهم بخندیم
و برق•صیم...
و من منتظر میمانم،
تا بالاخره
آن روزی روزگاری،
فرا برسد...
«الیزابت- روزی برای عشق»
نظرات بازدیدکنندگان (0)