
خب سلاممم به پارت ۳ خوش اومدین💕
مین هو:مرسییی برادر ته یونگ:خواهش میکنم ته یونگ:من میرم هزینه غذاهارو بدم همینجا بمون مین هو:باشه ته یونگ:من اومدم که هزینه غذارو بدم صاحب رستوران:قابلی نداره عالیجناب نیاز نیست پولی بدین ته یونگ:نههه باید بدممم هزینه رو چقدر میشه؟ صاحب رستوران :باشه من تسلیمم میشه... ته یونگ:بفرمایین صاحب رستوران:مرسی عالیجناب مین هو:همینطور که منتظر ته یونگ بودم یهو خمی*ازه ای زیاد کشیدم و یهو خوابم برد ته یونگ:هزینه غذاهارو دادم آخیش خب دیگه مین هو بیا بریم هاا مین هوو اون وسط همچین جایی خوابش برده بهتره کولش کنمو ببرمش خیلی ناز خوابیده دلم نمیاد بیدارش کنمم کولش کردم و به سمت قصر حرکت کردیم چند دقیقه بعد: ته یونگ :رسیدیم به قصر و نگهبان مارو دید و گفت :خوش اومدین عالیجناب بفرمایین این کیه که رو کولتونه؟ ته یونگ: برادرم مین هو عه خوابیده نگهبان:آها فهمیدم نگهبانا دروازه هارو باز کنین ته یونگ:ما رفتیم داخل قصر و همه به ما زل زدن یهویی گفتم :چیه برادرمه چرا اینجوری نگاه میکنین با سرعت زیاد راه رفتم تا دور شیم از اول قصر و دور شدیم مین هو خیلی خستس معلومه بهتره ببرمش به اقامتگاهم چند دقیقه بعد: ته یونگ:رسیدیم به اقامتگاه من خدمتکارام(خدمتکاراش مردن منو با مین هو دیدن یه خدمتکار :درود عالیجناب ایشون که باهاتونه کی هستن؟ ته یونگ:برادرم مین هو عه خب برین به آشپزخانه سلطنتی و بگین چند تا غذا برای ما درست کنن خدمتکار:چشم عالیجناب
ته یونگ:مین هو رو گذاشتم زمین و یه جا براش اوردم جارو پهن کردم و گذاشتمش اون رو و خودمم نشتم پیشش یهو دستشو گرفتم و گفتم خدایا مرسی که مین هو رو به من دادی مین هو مثل برادر نداشته من میمونه یهو دیدم چشمای مین هو باز شد گفتم: خوبی برادر ؟ مین هو:آره عه اینجا اقامتگاه تو عه که چرا من اینجام ته یونگ:تو یهو خوابت برد من مجبور شدم تا قصر کولت کنم مین هو:وای حتما خیلی اذیت شدی ته یونگ:چرا باید از کول کردن برادرم خسته شم؟ مین هو:حرفی ندارم جدی ته یونگ :خوب خوابیدی برادر ؟ مین هو:آره خیلی چند دقیقه بعد : خدمتکار :عالیجناب غذاهارو اوردیم ته یونگ:او بلاخره بفرمایید تو مین هو:وای این همه غذا ته یونگ:با خودم گفتم حتما گشنه ای برای همینم گفتم غذا بیارن مین هو:خیلی خوش مزه به نظر میانن ته یونگ:آره بیا شروع کنیم مین هو ته یونگ:شروع میکنیم
مین هو:وای برادر خیلی ممنونم ازت ته یونگ:من همیشه دو&س دارم خوشحالت کنم برادرمی ها ته یونگ: یهو مین هو رو بغ*ل کردم و گفتم میشه از پیشم تو قصر نری دو*س ندارم تنها باشم مین هو:هنوز نرفتم که ولی باشه ته یونگ:ممنونم برادر راستی میای بریم تو قصر یه قدمی بزنیم مین هو:چرا که نه حتما خیلیم خوشحال میشم که با برادر مهربونم برم بیرون ته یونگ :خودتم خیلی مهربونی برادر خب دست مین هو رو گرفتم و گفتم :دیگه بیا بریم مین هو:چشم سرورم ته یونگ:از دست توو
مین هو:یعنی خواهرم الان داره چیکار میکنه ته یونگ:اون مواظب خودش هست نگران نباشش خب میریم به اقامتگاه ملکه: ملکه میخوام برم به دیدن ملکه مادر بیاین بریم خدمتکارا:چشم بانوی من ملکه: چند دقیقه بعد به اقامتگاه ملکه مادر رسیدیم و خدمتکارا مارو دیدن و ادای احترام کردن یه خدمتکار ملکه مادر:سلام خیلی خوش اومدین وایستین تا حضورتونو اعلام کنم بانوی من ملکه اینجا هستن ملکه مادر: اوه چه عالی بفرستینشون داخل خدمتکار :بفرمایید داخل ملکه :مرسی
ملکه مادر :ملکه خوشحالم که میبینم شمارو بفرمایید بنشینین تا چای براتون بریزم ملکه :ممنونم بانوی من ولی من خودم چایی میریزم ملکه مادر :هر چی دوس دارین ملکه :برای خودم و ملکه مادر چایی ریختم و شروع به خوردن کردیم اوه چه خوشمزس این چایی ملکه مادر :خوشحالم که خوشتون اومده ملکه مادر:یهو یه درد زیادیو حس کردم و گفتم آه ملکه :چتون شده بانوی من حالتون خوبه ؟ که یهو دیدم ملکه مادر غش کردن گفتممم وای نه بانوی من خدمتکارا لطفا طبیب خبر کنیننن خدمتکارا اومدن داخل :چی شده که یهو ملکه مادر غش کرده رو دیدن جیغ کشیدن و گفتن :بانوی منن وای نه ملکه :زود باشید طبیب خبر کنین خدمتکارا:چشم ملکه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 دقیقه دیرتر دیدممم
فقط ۱۵ مرتبه هعییی
عالییی بوددد
آریگاتو مدی چانن
عالی بود
چطور رر آنقدر ر پستات زوددد منتشر میشن دخترر
خودمم نمیدونم معجزه میشه برامممم فقط همین چند تا پست جدیدم سری منتشر شدن
عالی بود عالی بود عالی بود😭🎀
مرسییی ولی به زور داره بازدید میخوره.
اشکال نداره 😼
عالی
اولل؟
ناظر بودم✨🥰
پستت هم حرف نداشت
ناظرر او مرسییی
❤️❤️❤️