
قسمت نهم.....
_سلام پهلوونا _سلام اق جون خوش اومدی، بیا بشین و محفل مارو با نور کرمت روشن کن. هدایت خودش رو فوری بهش رساند و روی دستش خم شد. _سلامپهلوان پوریا، ان شالله خوبید؟. _سلام هدایت، الحمدلله. اق جون همراه با او بر پشت میزی که در گوشه زورخانه بود رفت و نشست. پس از آنکه نشست اق جون دستش را بر روی شانه او قرار داد و لبخندی زد. _چیزیه آق جون؟. _نه، فقط می بینم که واقعا خوب داری اینجا رو اداره می کنی. _به هرحال دیگه از شما یاد گرفتم. _کاملا معلومه که خوب یاد گرفتی.
ناگهانی جعفر نفس زنان با سر و وضعی داغون که گویا او را دنبال کرده باشند داخل شد. همه متعجب توجه شان به سمت او جلب شد. با دیدن او از جا بلند شد. _چته پسر؟ نفس بگیر یکم. مستقیم به سمت پهلوان پوریا رفت و بر روی دست او خم شد. _اول سلام پهلوان. _چرا رنگت پریده پسر؟ _کسی دنبالت کرده؟. کمی لب اش را تر کرد تا توان حرکت لب هایش را داشته باشد. _خب..خب آره. سپس به سمت در اشاره کرد. ناگهانی صدای داد و بی داد از بیرون بلند شد. _اون بیرون اند. مش حیدر عصبی بیرون رفت و به آنان غ.ر.ی.د.
_هی شماها، چه خبرتونه؟ زورتون به این پسر رسیده؟. هدایت و جعفر و آق جون پشت سرش خارج شدند. _مادر نزائیده کسی که روی شاگرد های من دست بلند کنه، یک مو از سر شاگردم کم بشه اینجا رو ق.ب.ر.س.ت.و.ن.تون می کنم. کسانی که عامل این سر و صداها و وحشت جعفر بودند، همان دار و دسته کفتربازهای محل بودند که توی کارهای خلاف تخصص داشتند. جعفر خطاب به او گفت: _راهتو بگیر و برو محمد بنگی. از این واکنش او خنده ای سر داد. _بشین سر جات تو جوجه فکُلی. سپس به حیدر اشاره کرد و گفت: _بیا ببینم چیکار می خوای کنی.
کلاهش رو ابتدا در آورد و به دست جعفر داد. _آق جون رخست میدی؟. _از قدیم گفتند از بین بردن فاسد از فساد جلوگیری می کنه، قطعا ادب کردن کسی که مایه آزار و اذیت اهالی محل هست لازمه. _جعفر زنگ زورخانه رو به صدا دربیار که قراره اینها بدانند زور نوکر حیدر کرار چقدره. _چشم داش مشدی. پس از داخل شدن همگی به زورخانه برای احترام به آستانه زمین مبارزه خم شد و دست بر زمین کشید و بوسه ای زد و دستش را به سمت بالا برد. سپس کت خود را به هدایت داد و وارد زمین شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جهت حمایت
عالیییییییییییی❤️