سلام اومدم با این پارت.بخونین و لذت ببرین.و اینکه داستان های من،(اسمم هلنا هست ببخشید معرفی نکردم)مثبت هشت سال..ازحمایتاتون ممنون.
از یکی از پرستارا پرسیدم:ببخشید چی شده؟گفت:نبضشون پایینه...داریم میریم شک بهشون بدیم.افتادم روی زمین.همون لحظه لوکا اومد.البته با پای خودش نیمود....روی برانکارد اومد....البته(چقدر البته البته میکنی)پرستارا داشتن میووردنش...رفتم بالا سرش و از پرستار پرسیدم:ببخشید چی شده؟گفت:توی درگیری چاقو خوردن.
گفتم:درگیری با کی؟
گفت:با آقایی به نام فیلیکس.
بعد عکس فیلیکس رو بعم نشون داد.باورم نمیشد....پسر خاله ی ادرین بود.(خب اره .توی میراکیلس هم فیلیکس پسر خاله ی بد جنس ادرینه ولی اینجا خوبه.چیه مگه من دوسش دارم...مثل سارا(نویسنده ی داستان خدمتکار خونه ی من))
کلی فکر کردم.ولی اخه فیلیکس که بد نبود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلی عالی بود😍😍منم مثل تو فیلیکس رو دوست دارم🤗🤗