
بسم الله الرحمن الرحیم اهم اهم. خب بریم تا اغاز پارت دوم را اغاز کنیم (شت چی شد😐😂) خب انچه گذشت(موجود کنه ای به نام ازیتا اعلام کودتا کرد😐😂 فهمیدیم که کای پسر کارنه و دلیل دو رگه بودن رایان هم معلوم شد و النا هم برگشت به سرزمین انسان ها o_o
النا بعد از این که از اون دروازه رد شد و وارد سرزمین انسان ها شد همه چی رو از دنیای الف ها فراموش کرد! الان تنها چیزی که براش عجیب بود لباساش بود این لباسا از کجا در اومده بودن؟! النا اه عمیقی کشید و گفت(وای بالاخره تولد تموم شد! ینی من با این لباسا رفته بودم تولد وای چقد خز😐 وایسا ببینم الان اصلا کجا هستم؟! وای خدا حالا چی کار کنم؟!) النا برگشت و به پشت سرش نگاه کرد که ببینه از کجا اومده ولی با دیوار سفید یک ساختمون مواجه شد! با خودش گفت(ینی من از دیوار در اومدم؟ عجب!) یه نگاه به رو به روش انداخت کلی ادم داشتن با بی خیالی رد میشدن بدون این که حتی نگاهی بهش بندازن! النا هم انتظار همچین چیزی رو نداشت! الان تنها مشکلش این بود که حتی پول بلیط اتوبوس رو نداره چه چوری میخواد بره خونه؟!
نفس عمیقی کشید و گفت(بی خیال... پیاده میرم!) اما خودشم میدونست همچین چیزی امکان نداره! وقتی اصلا نمیدونست کجاست چه طوری میخواست پیاده برگرده خونه؟! همین طوری داشت راه میرفت و با خودش فکر میکرد. چرا هیچکدوم از دوستاش اونو برنگردوندن؟! این لباس عجیب مسخره رو از کجا اورده؟! الان به خاطر این که انقد دیر کرده و اصلا به گوشیش جواب نداده به مادرش چی باید بگه؟! یهو یاد گوشیش افتاد! گوشیش کجاست؟ میخواست جیباشو بگرده ولی یادش افتاد اصلا جیب نداره! وای نه! گوشیش گم شده! النا با بهت نشست روی پیاده رو. سرشو گذاشت لای دستاش و شروع کرد به لعن و نفرین کردن خودش! اون گوشی تمام داراییش بود چه طور اونو گم کرده؟! یهو یه نفر زد رو شونش و گفت(ببخشید؟!)
النا سرشو بلند کرد و با دیدن مامور پلیس شکه شد! مامور پلیس هم دست کمی از اون نداشت! النا با دست پاچگی بلند شد و گفت(اِ بل. بل .بله چی شده؟!) مامور پلیس گفت(خانم النا راگبن؟!) ((یهو از خودم در اوردم)) النا بلند شد و گفت(بله خودمم چیزی شده؟!) مامور گفت(شما دو هفته هست گم شدین ما داریم دنبالتون میگردیم کجا بودی این دو هفته؟!) النا با تعجب گفت(دو هفته؟! من فقط چند ساعت رفتم تولد دوستم دو هفته نبود که!) مامور چند ثانیه با شک و تردید به النا زل زد! یه چیزی مشکوک بود! دو هفتست گم شده بعد میگه فقط چند ساعت رفته بود تولد دوستش! پلیس نفس عمیقی کشید و گفت(بیا دخترم! ما میرسونیمت خونه) النا نفس عمیقی کشید و همراه پلیس سوار ماشین شد
یکم بعد رسیدن به اداره. مادر النا نشسته بود و داشت با بی قراری ناخن انگشت شستشو میجوید! همون لحظه دید که النا با مامور پلیس داره میاد سمتش. بلند شد و با تعجب به اونا خیره شد. اون واقعا الناست؟ اره خودشه! انگار دنیارو بهش داده بودن با خوشحالی سمت النا تقریبا پرواز کرد! یهو النا رو بغل کرد. النا هم متقابلا بغلش کرد. مادر النا گفت(کجا بودی عزیزم؟ میدونی چقد نگرانت شدم؟!) النا من من کنان گفت(خب... راستش... خونه نولا اینا بودم!) مادر النا نفس عمیقی کشید و گفت(گوشیتو چرا جواب نمیدادی؟!) النا داشت دنبال بهانه میگشت که همون لحظه افسر پلیس که یه مرد حدودا 50 ساله با موهای جو گندمی بود گفت(خب همه چی درسته؟ دخترتون هستن؟!) مادر النا گفت(اِ بله بله درسته خیلی ممنوم که کمکم کردین متشکرم!) مامور گفت(خب خدا رو شکر! اما دخترم؛ اگه دفعه بعد خواستی بریم مهمونی یا چند روز خونه دوستت بمونی به مادرت اطلاع بده که هم مادرت دل واپس نشه هم وقت ما الکی هدر نره، باشه؟!) النا گفت(باشه)
مادر النا دوباره تشکر کرد و بعد دست النا رو گرفت و با هم دیگه از کلانتری رفتن بیرون. وقتی که یکم دور شدن مادر النا رو به برگشت و گفت(النا راستشو بگو این دو هفته کجا بودی؟!) النا گفت(گفتم دیگه خونه نولا اینا بودم!) مادر النا پوزخندی زد و گفت(منم باور کردم! تو یه ساعت نمیتونی نولا رو تحمل کنی اون وقت دو هفته خونشون بودی؟!) النا گفت(خب... حالا شد دیگه!) مادرش گفت(حالا اونو ول کن! گوشیتو چرا جواب نمیدادی؟! میدونی چقد نگرانت شدم؟) النا گفت(اِ... راستش... اِمممم) مادرش(اصلا اینم ولش کن. اون یارو کی بود جای تو حرف زد؟!) یهو چشمای النا گرد شد و گفت(کدوم یارو😳) مادرش گفت(ینی نمیدونی دارم کیو میگم؟) النا سرشو به نشانه نه تکون داد. مادرش گفت(ببینم رو پیشونی من نوشته حیوان گوش دراز؟!) النا گفت(به خدا هیچی یادم نمیاد😢) بعد یهو بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن!
بعد سرشو گذاشت رو شونه های مادرش و شروع کرد به گریه کردن!مادرشم در حالی که حسابی تعجب کرده بود سعی کرد النا رو دلداری بده. دیگه کاریه که شده! مهم این بود که الان النا پیش خانوادش بود! البته خانواده ای که پدر نداشت! مادر النا، النا رو از خودش جدا کرد و گفت(خیل خب حالا ول کن! کاریه که شده! بیا بریم خونه!) بعد با هم سمت ایستگاه مترو حرکت کردن. یکم بعد مترو اومد و سوار شدن و رفتن سمت خونه...

وقتی رسیدن خونه یه کاغذ افتاده بود رو زمین! النا سریع خم شد و کاغذ رو برداشت و به نوشته هاش نگاه کرد. اما چیزی سر در نیاورد. کاغذو به مادرش نشون داد و گفت(مامان این چیه؟!) مادرش کاغذو برداشت و نگاهش کرد. اما اونم هیچی نفهمید! چیزای عجیب غریبی توش نوشته بود. مادرش کاغذو مچاله کرد و انداختش اونور و گفت(بی خیال بیا بریم خونه تو یه دوش بگیر لباساتو عوض کن منم شام درست کنم. بیا) ((نوشته های روی کاغذ☝))
بعد رفت تو. النا هم چند ثانیه به کاغذ نگاه کرد. به نظرش یکم مشکوک بود! اخه یه کاغذ با حروف عجیب غریب جلوی در خونه اونا چی کار میکنه؟ النا تو فکر بود که یهو مادش گفت(بیا دیگه چرا اون جا وایسادی؟!) النا سرشو تکون داد تا افکار مسخره از تو سرش بره بیرون. بعد رفت تو و درو بست. رفت اتاقش. یه دست لباس اماده گذاشت رو تخت و حوله شو برداشت و رفت سمت حموم...
یه دوش حسابی گرفت و لباساشو پوشید و رفت که شام بخوره. با مادرش با هم میزو چیدن و بعد شروع کردن به غذا خوردن. یهو النا یه چیزی یادش افتاد. گفت(مامان؛ الان که این کرونا همه چیو تعطیل کرده مدرسه چی میشه اونم تعطیل میشه؟) مادرش گفت(والا نمیدونم به احتمال زیاد تعطیل شه دیگه!) النا یه لحظه خوشحال شد و گفت(واقعا😃) بعد مادرش گفت(شایدم مجازی بشه!) یهو قیافه النا این طوری شد😕 نشست رو میز و گفت(مجازی؟! اخه مجازی به چه دردی میخوره؟!) مادرش گفت(حالا انقد غصه نخور درست میشه!) النا گفت(امیدوارم) بعد به خوردن غذاش ادامه داد...

خب دوستان این پارت هم تموم شد☺ یادی هم کرونا و مدرسه کردیم😂 راستی این عکس النا هست و تصویر تست هم کای هستش(:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
با سلام !
خدافظ
😐😎
خداحافظ😐
هییییی کسی نیس😪😪😪
چخبرا داداش 😃😃😃😃
سلامتی
تو چه خبر
سلامتی❤❤❤❤❤
مرسی😻داستانت خیلی عالی هست🥺
جواب چالش::خب مهربون،باحوصله،یکم شوخ طبع درست گفتم؟؟🥺🥺
ممنون(:
اره درست گفتی😁
دوتا حساب دارم هم از لپ تاپ ثبت نام کردم هم از گوشی😅😂😂😂
افرین😂
🤣🤣🤣🤣🤣
دوباره ثبت نام کردم🥵🥵🥵🥵🥵🥵✊✊✊✊✊
هورااااااااااااا😃😃😃😃
هوهووووووو اما ثبت نام کرد😃😃😂
مرسی ابجی☺
با سختی بیاورد میشه موقع ثبت نام دو بار حذف شدم چند ساعت باهاش درگیر بودم🤣🤣🤣🤣
چرا هرچیزی می نویسم اشتباه میفرسته😠🥵🥵
هی وایی😨
ممد توروخدا این بار ابجیمو حذف نکن😢
چرا هرچیزی می نویسم اشتباه میفرسته😠🥵🥵
واقعا چرا😐😐
نمیدونم شاید مشکل از کیبرده 🤷♀️🤷♀️
سلام 🙋
وقت خالی پیدا کردم در اولین فرصت نشستم داستانت رو خوندم 😊
میتونم بگم عالی تر از عالی ، خیلی قشنگه 🌸
مرسی که داستانم رو معرفی کردی 🙏🌸
ممنون که خوندی و نظر دادی🙏
😂😂😂 وای انتقام چقد شیرینه😂
راستش اصلا فکرشم نمیکردم بیای داستان منو بخونی!
به هر حال ممنون که خوندی
راستی پارت بعدی داستانتو نوشتی
بگو که نوشتی😢
امیدوارم بلایی سر الک نیاری😐
خب دیگه
خیلی خوشحال شدم که اومدی به داستانم سر زدی☺
خدا نگه دار☺🙌
خواهش میکنم ، کاری نکردم ، اصلا قابلت رو نداره 😊 ( یاد بگیرید اینجوری باید جواب بدید البته شوخیه 😂 )
واست شیرین ترش میکنم 😈😈😈
برحسب اتفاق دیدم داستان نوشتی 😊 ( بعدش هم هی به جای اینکه بیای کتابچه بنویسی واس من توی نظرات میومدی میگفتی داستان به این خوبی نوشتم 😡 )
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نه بابا دلت خوشه ننوشتم به دو دلیل یک : ایده هام ته کشیدن باید ایده بازیابی کنم دوما درس دارم 😊
منم خوشحال شدم داستانت رو خوندم 😊🌸
🙋🙋🙋🙋🙋
آقا یه چیزی یه سوال عکس پروفایلت کیه ؟ هی دارم فکر میکنم میگم یا لیوایه یا ارن حالا یکی از ایناست یا کلا یکی دیگست ؟؟
اِ ننوشتی😐
اره واقعا درس ها خیلی حرص میده😑
حالا چرا عصبانی میشی😐 میخواستم بیان بگم ولی هر دفعه یادم میرفت😁😅
در این حافظم بده😑😐
عکس پروفایلم لیوایه دیگه نشناختی😳
البته خب نقم داری خودمم اول نشناختمش😅😂
نه واقعا هنوز وقت نکردم 😔
البته شک کردم لیوایه یا نه ولی خیلی شخصیت باحالیه 😊
سلاام تاکاشی😃🙌 (اشکال ک نداره اینجوری صدات کنم؟😅)
خب شرمنده ک دارم دیر کامنت میدم🚶
و باید بگم این پارتت رو خیلی دوس داشتم😍 بیشتر از پارتای دیگه😃✨
و البتع ی چیز دیگه....
تولدت میااااااااااارکککککک😍💛✨🎊
ایشالا کنار خانواده ات یه عمره خوب و خوشبخت و سالم سپری کنی💛
سلام ممنون
نه اشکال نداره هر چی میخوای صدا کن
این پارت که چیز خواصی نداشت پارت بعد جالب تره😂
ممنون که تبریک گفتی☺
عاا خب بخاطر این گفتم که فلم این پارتت بنظرم بهتر بود کلا 🤔😂
و اینکه خواهش
کاری نکردم🙂😂✨
عررررررر منتشر شد😃😃😂😂😂
وای خداااااا
خیلی باحال بود😂😂😂
وای یادی هم از کرونا شد😂😂😂
عالی بود مملی ولی چند روزه نیستی ها😐
کجایی اتفاقی افتاده
ممنون
تو پارت قبل گفتم چی شده
این پارت خیلی خوب بود
ولی پارت بعدی باز عالی تر میشه
من شاهزاده فراری رو تا یه زمانی میخوندم
ولی الان دیگه وقت ندارم
چالش : تصوراتم رو توی تست داش ممد گفتم
ممنون
اِ چه بد
اره قبلا گفتی مرسی
فکر کنم اولین کامنت کامنته منه
من برم بخونمش و بیام
بای بای ما رفتیم 💃💃💃
اره اولین کامنته😁😂