
درود دوستان! در این پست قراره به نقد داستان ارباب جنایات بپردازیم! قابل توجهتون باشه که این پست، حاوی اسپویل سنگین از این انیمه و کمی از مانگاست و پیشنهاد میشه اول انیمه رو کامل ببینید و بعدا این پست رو بخونید.

انیمه موریارتی وطنپرست با دوران ویکتوریایی لندن شروع میشود، جایی که ویلیام جیمز موریارتی، یک نابغه ریاضی، به همراه برادرانش تصمیم میگیرند با جنایت، فساد اشرافزادگان را نابود کنند. داستان با پروندههای مختلفی پیش میرود که موریارتی در آنها نقش "مشاور جرم" را دارد و مردم مظلوم را یاری میکند. در ادامه، شِرلوک هولمز وارد داستان میشود و رقابت فکری میان او و موریارتی شکل میگیرد. کمکم تضاد ایدهآلهای این دو روشنتر میشود. پایان انیمه زمانی رقم میخورد که موریارتی و هولمز به نقطه اوج در نبرد خود میرسند و موریارتی سرنوشت خود را در مبارزه با ظلم رقم میزند.

در پایان انیمه موریارتی وطنپرست، ویلیام موریارتی برای کامل کردن نقشهاش و پایان دادن به فساد جامعه، تصمیم میگیرد خودش را قربانی کند. او یک جنایت بزرگ طراحی میکند تا توجه همه را جلب کند و با مرگ خودش پیامش را به جامعه برساند. در نهایت، موریارتی و شرلوک هولمز در پل لندن رودررو میشوند. شرلوک متوجه نیت واقعی موریارتی میشود و نمیخواهد اجازه دهد او بمیرد. هر دو از پل به رودخانه سقوط میکنند. انیمه با این صحنه به پایان میرسد، ولی در پایانبندی باز، تلویحاً نشان داده میشود که هر دو زنده ماندهاند، تا شاید در آینده دوباره با هم روبرو شوند.

خیلی خب، از ایده اصلی داستان شروع میکنیم، شرلوک هلمز معروف و بیباک بار دیگه به رسانه برگشته، تا چشم همه رو مجذوب نبوغ خودش کنه! اما این بار، داستان از زبان شرلوک نیست! بلکه از دید دشمن قسم خورده شرلوک هلمز، یعنی پروفسور موریارتی روایت میشه، تنها کسی که کارآگاه نابغهمون و دستیارش جان، هیچوقت نتونست گیر بندازه! موریارتی، این بار در شکل مردی بیست ساله از اشراف زادگان لندن ظاهر میشه که مثل داستان اصلی، جوانترین پروفسور ریاضیه. با این حال، این شاید تنها وفاداری این شخصیت به پروفسور موریارتی اصلی باشه!

اگه بخوام جایگاه این اثر رو در مقابل مجموعه کتاب اصلی بگم، با اعتماد میگم یک فن فیکشن با کیفیته، نه بیشتر و نه کمتر. این داستان مشکلات شخصیتپردازی جدی و حتی داستانپردازی جدی داره، به طوری که نمیشه ازشون چشم پوشی کرد. صادقانه، این نکات تا آخر فصل اول، زیاد به چشم نمیاد. اما همین که فصل دوم شروع میشه و ما شاهد تغییرات حیاتی در روند داستان و آرکهای مهم هستیم، جوری تو ذوق میزنه که دیگه نمیشه جمعش کرد. اساسیترین مشکل این انیمه، همون چیزیه که معروفش کرده، و اون هم چیزی نیست جز روابط دوستانه دو شخصیت ویلیام و شرلوک. در ادامه بیشتر به این موضوع میپردازیم، ولی فعلا چرا نریم سراغ بحث داغ شخصیت پردازی؟!

از سه برادر موریارتی شروع میکنیم، آلبرت جیمز موریارتی و دو برادرخواندهاش، ویلیام جیمز موریارتی و لوییس جیمز موریارتی و یا همونطور که داستان دوست داره صداشون بزنه، "ارباب جنایت و مشاوراش". این سه برادر، با وجود اشرافزاده بودن، در تلاشن تا حکومت اشراف سالاری رو از میان بردارند، حتی اگه عواقبی مثل آبرو یا جانشون داشته باشه. آلبرت موریارتی، فرزند ارشد خانواده، بهترین شخصیت پردازی رو از میان برادراش داره. انگیزههای اون، احساساتش و اهدافش بسیار خوب نوشته شدن، چقدر حیف که ما کم از این شخصیت دیدیم!

یکی از جذابترین چیزها راجع به آلبرت (به جز چشماش 😂) تفکرات اونه! در واقع، آلبرت و آدلر به همراه شرلوک، تنها شخصیتهای این انیمه هستن که اصلا با خودشون میجنگن و فکر میکنن و بر پایه اون تصمیمی میگیرن. در این بین، آلبرت بچهایه که از خردسالی ذات کثیف اشراف رو دیده. یکی از جذاب ترین دیالوگهای انیمه متعلق به گفت و گوی ویلیام و آلبرته که میگه: "من بهت دانش میدم، اما قدرت و شجاعت رو باید خودت داشته باشی." آلبرت، شهامت داشت که تصمیم گرفت توی این چرخه بیپایان فساد، حرکتی مخالف جمع و جتی فراتر از اون، علیه خانوادش بکنه. به علاوه، آلبرت از معدود شخصیتهاییه که عواقب کاراش رو به جون میخره و اونا رو حمل میکنه. همونطور که بعد از (مثلا) مرگ ویلیام، همواره گناه اینکه اون ویلیام رو به این راه کشید رو روی دوش خودش حمل میکرد، که همه باعث بهتر شدن شخصیت پردازی این کاراکتر میشه.

رابطه برادری بین آلبرت و ویلیام، به اندازه رابطه آدلر و شرلوک با ارزش و عمیقه، طوری که ما به خصوص در مانگا میتونیم با ثانیه به ثانیهش به فکر فرو بریم. ویلیام برادر آلبرت نیست، اما شریک جرم هم و خانواده همن. آلبرت، ویلیام رو به عنوان ناجی مقدس میدونسته، کسی که از آسمان اومده تا دنیا رو از این فساد نجات بده. شاید ویلیام تا اون موقع خیلی گناهان انجام داده بود، اما مشاهده و برنامهریزی برای قتل یه نفر اونم جلوی چشمای خودش؟ نه. ویلیام یه بچه بود. یه بچه باهوش. و آلبرت از این بچگی و بیقدرتی اون استفاده کرد، بهش سلامتی برادر کوچیکش رو بخشید تا بتونه از نبوغش برای تحقق خواسته خودش استفاده کنه. اون داشت از ویلیام سواستفاده میکرد و خودشم این رو میدونست. به همین دلیل هم هست که تا روزی که ویلیام تو زندان به سراغش اومد، تا زمانی که خود ویلیام به آلبرت نگفت که تقصیر اون نیست، ذهنش آروم نمیگرفت و دائما خودش رو گناهکار خطاب میکرد، کسی که ویلیام رو به گناه کشونده. با این حال، اولین کسی که ویلیام بعد از برگشتن به انگلیس رفت سراغش کی بود؟ آفرین آلبرت. این دو برادر، هر دو از هم سواستفاده کردن و هم زمان درمان همدیگه شدن، و این چیزیه که من بهش میگم: شخصیت پردازی

باید قبول کرد که لوییس بدون ویلیام رسما هیچ شخصیتی نداره. داستان موریارتی پر از شخصیتهایی هست که صرفا وجود دارن تا صفحه نمایش خالی بمونه، ولی جدا، اگه لوییس رو حذف کنیم چه آسیبی به داستان میرسه؟ هیچی. هر چقدر که رابطه برادرانه ویلیام و آلبرت زیبا طراحی شده، رابطه لوییس و ویلیام آبکیه (برادرن خیر سرشون 😭) و آره، معلومه که ویلیام به لوییس اهمیت میده، اصلا دلیل به وجود اومدن رابطهش و انگیزه کشتن اشرافزاده ها همینه اما لوییس چی؟ لوییس، یه یاندره تمام عیار هستش که دم ویلیامه. لوییس، تازه بعد از مرگ ویلیام تونست از سایه برادرش دربیاد، و اگه نظر منو بپرسین، این چیز جالبی نیست. یعنی لوییس از تو سایه برادر بزرگترش بودن انقدر لذت میبرده؟ من که فکر نمیکنم. شخصیت پردازی لوییس به شدت ناقصه. لوییس شخصیت جالبتری میشد اگه تو داستان اشاره میشد بخاطر تمام کارایی که ویلیام همیشه براش انجام داده و گناهانی که بخاطرش مرتکب شده، احساس مدیونی و دین میکنه، و بخاطر همینم همیشه تو سایه ویلیام میمونه و ویلیام رو مثل قدیس رو سرش میزاره. به علاوه، لوییس با آلبرت هیچ ارتباطی نداره! مگه قرار نبود شریک جرم بودن این دو تارو هم نزدیک کنه؟ پس چرا اینا به زور اونم اگه در حد اطلاعات باشه باهم حرف میزنن؟ دیدین، لوییس زیر بار احساس گناهی که میکنه، به یه یاندره تبدیل شده که جز سلامت فیزیکی برادرش و تایید و توجهش، به چیزی اهمیت نمیده.

بالاخره میرسیم به ویلیام، نقش اصلی. شخصیتپردازی ویلیام، به شدت عالیه. درسته که ما چیزی راجع به گذشته اون نمیدونیم، ولی نیازی هم نیست که بدونیم. کارهای ویلیام هیچکدوم از شخصیت خارج نمیشن، و این شاید یک ضعف برای یک کاراکتر در حال بلوغ باشه، ولی برای ویلیام که بیست سالشه، یک نقطه قوت درست و حسابیه! هرچند ویلیام، از نظر احساسی ضعیفه و این رو میشه تو روابطش با شرلوک به سادگی دید. دلیلش هم اینه که همه و همه، از بچههای یتیمخونه گرفته تا برادر خودش فقط به عنوان یک چیز بهش نگاه میکنن: یه آدم کار راهانداز. ویلیام حق اشتباه نداشته، هیچوقت. چون اگه اشتباه میکرده، دیگه حتی مردم عادی و همون خلافکارایی که نون شب اون و برادرش رو تامین میکردن، بهش محل هم نمیدادن و این یعنی مرگشون. به همین سبب، ویلیام به اولین کسی که به اون اینطور نگاه نمیکنه، یعنی شرلوک وابسته میشه. ویلیام از بچگی با فساد جامعه بزرگ شده، نمیدونیم چه بلایی سرشون اومده ولی ویلیام تنها، با یه برادر که دائما مریضه خودش رو کف خیابون میدیده. و خیلی زود متوجه میشه که تنها راه نجاتشان از گرسنگی، علمه. بنابراین جوری به مطالعه روی میاره که آدمهای گرسنه به غذا روی میارن. حتی بعد از یتیمخونه هم، ویلیام به این دانش نیاز داشت چون همونطور که ما تو ova دیدیم، یتیم خونشون با مشکلات مالی سر و پنجه نرم میکرده. با اینحال، صد البته که نویسنده وقت نداره به این چیزای مسخره بپردازه و خیلی خوشحال خوشحال، شخصیت ویلیام رو نصفه نیمه تحویل شما میده 😊 ویلیام به عنوان یک بچه باهوش، میتونست نماد خیلی چیزا باشه. میتونست خیلی از لحاظ روانی روش مانور داده بشه، ولی خب همون طور که میبینید، هیچوقت نشده و نخواهد شد، چون ش.یپ شرلیام خیلی مهم تر از کاراکتر های شرلوک و ویلیام به تنهاییه.

قبل از اینکه به آدلر بپردازم، بیاین به بی مصرف ترین شخصیتهای موجود در موریارتی بپردازیم، دار و دسته سه برادر موریارتی. این شخصیت ها رسما وجود دارن تا بگن که آقا آره، اینا منابعشون رو تامین میکنن و فلان و بیسار. وگرنه واقعا واقعا اگه این شخصیت ها رو از داستان ورداریم نه تنها از داستان کم نمیشه، بلکه جا برای پرداختن به شخصیتهایی مثل لوییس و میلورتون (جلوتر زیاد حرف دارم راجعش) باز میشده! ما نمیدونیم اینا از کجا اومدن، برای چی اومدن، اصلا هدفشون از کمک به ویلیام چیه؟ چه سودی میبرن اصلا؟ گیریم که اینا هم دلشون خون شده از دست اشرافزادهها، موریارتی رو از کجا پیدا کردن؟! ما هیچی رسما هیچی نمیدونیم راجع به این بچهها!

و بالاخره بانو آدلر. اگه نظر من رو بخواین، کامل ترین شخصیت پردازی متعلق به آدلر و آلبرت هستن. بانو آدلر، کسیه که از فرش به عرش رسیده، و حالا حاضره تا برای دستیابی به هدفش هر کاری بکنه...به جز اینکه اون این کارو نمیکنه. اون میترسه. مثل هر انسان دیگهای و همین اون رو بینهایت زیبا کرده. اون از جون خودش و جون اطرافیانش میترسه، مثل موریارتی نیست که هر ثانیه آماده فدا کردن خودش یا دیگران باشه. آدلر یک خانمه، و به راحتی میشه مهر و محبت مادرانهای که بخش مهمی از شخصیت هر خانم هست رو در هر کارش مشاهده کرد. اون میتونست شرلوک رو به راحتی بکشه، ولی نکشت. آدلر همچنین، در کنار ویلیام و آلبرت شخصیتی هست که با اشتباهاتش مواجه میشه و سعی میکنه اونها رو حمل کنه. دچار حس گناه میشه و سعی میکنه با خودخوری از بینش ببره. حتی اگه از من بپرسین، این حقیقت که آدلر قبول کرد به موریارتی بپیونده از روی عشقش به شرلوک بود. انقدر به بی گناهان اهمیت میداد که حاضر بود جون خودشو در راهشون فدا کنه. اما در کنار همه اینها، آدلر به عنوان یک خانم و بازیگر، جزو قویترین های این داستانه و من به این میگم نحوه نوشتن کاراکتر مونث، نگه داشتن احساسات و ویژگیهای زنانه و در کنارش، قوی کردن فرد، نه از لحاظ جسمانی، بلکه از نظر روانی. آدلر ترسی از نقش بازی کردن نداره چون میدونه، زیر تموم اون نقابها، باز هم آیرین آدلر، خانوم کوچولوی بازیگره.

بیاین راجع به شرلوک صحبت کنیم، قهرمان داستان. در واقع، شرلوک با بقیه قهرمانان فرق داره. اون بیشتر شبیه یه آدم معمولیه تا یه قهرمان. ولی حقیقت اینه که، شرلوک بویی از قهرمانی نبرده. شرلوک حتی به عدالت هم اهمیت نمیده. شرلوک فقط حوصلهش سر رفته. بخاطر همینم خودش رو با پروندههای جرم مشغول کرده تا حداقل، تنها کاری که بلده رو خوب انجام بده. شخصیت شرلوک، شخصیت ضعیفی نیست. اما مسئله اینه که داستان داره شخصیتش رو مجبور به ایفای نقشی میکنه که نیست. شرلوک یه قهرمان نیست. ولی داستان سعی داره با قضیه آدلر و تمام این ها به ما بقبولونه آره، شرلوک خفن ترین قهرمانه. قهرمانی که دائما منفعل ضدشروره (ویلیام). برای همینم هست که وقتی شرلوک به پروندهای میخوره که نمیتونه حلش کنه، دچار وسواس نسبت بهش میشه. اما به نظرم بیاین فصل یک، صحنه ویالون زدن شرلوک. من در توصیف شخصیت پردازی اون لحظه حرفی نمیتونم بزنم. این که اگه جان نبود، شرلوک به اون مرد شلیک میکرد. این که شرلوک یک قهرمان نیست. اگه قهرمان بود، هیچوقت به سمت نجات ویلیام نمیرفت.

بیاین راجع به میلورتون صحبت کنیم، شخصیتی که انقدر پتانسیل داشت که نمیتونم توصیف کنم. متاسفانه، این شخصیت قربانی شیپ شرلیام شد که در اسلاید های بعد بهش بیشتر میپردازم، ولی بیاین به این فکر کنیم که شخصیت میلورتون، رسما داخل داستان آورده شد تا کشف هویت اتفاق بیوفته و اون تروپ دشمنان به همکار شکل بگیره. ببینین، فلسفه دشمن مشترک ایرادی نداره، ولی این دشمن مشترک اصلا معلوم نیست دردش چیه! رسما اومده تا طرفداران ازش متنفر باشن، همین و بس! شخصیت پردازی کسایی که میلورتون کشته، خیلی خیلی قوی تر از شخصیت خود میلورتونه! اگه بگم چقدر این شخصیت به داستان لطمه زده باورتون نمیشه! مثلا چرا نمیشد میلورتون یه شخص باشه که همونطور که موریارتی از اسکاتلندیارد استفاده میکرد، از خود ارباب جنایات استفاده کنه برای اینکه سلطنت انگلیس رو بدست بیاره؟! هر چی نباشه، اون قبل از همه راز ویلیام رو میدونست. میتونست خیلی راحت بازیش بده. ولی نه! باید بیام پا بزارم رو دم ویلیام! ازونجایی که نویسنده حتی یه ذره میلورتون رو دوست نداشت و فقط به عنوان تهدید آورده بودش، خیلی زود هم خلاصش کرد، اونم به احمقانهترین شکل ممکن و با قدرت دوستی. مگه فیلم دیزنیه اینجا؟!

و بعد از مرگ میلورتون، همه چیز داستان به فنا میره. میلورتون، میتونست شخصیتی طلایی در داستان باشه. چون ما یه قهرمان و یه ضد شرور داشتیم، ولی چیزی که نداشتیم؟ شرارت تمام. میلورتون میتونست این شخص باشه، ولی نبود. یعنی تمام صحنههایی که تو انیمه بود، باعث میشد من بیشتر به این شرور جذب شم ولی نه! این شخصیت هیچوقت نتونست خودشو نشون بده. و حالا هویت ویلیام پخش شده. انگار که ویلیام هم از همون اول برنامه داشته بوده باشه، شروع میکنه به کشتن همه. دیگه خوب و بد هم براش معنایی نداره. هرچند، ویلیام در نهایت با این احساس گناه روبرو میشه ولی آیا کافیه؟ ویلیام روز به روز آدم منفورتری میشه. از ارباب جنایتی که رعیتها به عنوان خدا قبولش داشتن، تا کسی که لعن.تش میکردن. همه و همه برای اینکه یه نمایش راه بندازه و تاریخو تکرار کنه و- صبر کن! اینجوری که کل داستان به هدر میره؟ اگه ویلیام انقدر دلش میخواست مردم از اشرافزادگان دفاع کنن پس اصلا برای چی رفت بکشتشون؟ یعنی اون از اول دنبال همبستگی بوده؟ مگه نمیدونسته که اون همبستگی مال یکی دو روزه و بعدشم دوباره از هم میپاشه؟ بله. این هم باگ داستانی که یه تنه کل مفهوم شخصیت ویلیام رو به هم میریزه.

از باگ ویلیام بگذریم، نوبتی هم نوبت باگ شرلوک و جانه! جان رو در اسلاید جدا معرفی نکردم، چون محتوای خاصی نداشت اما حداقلش این بود که همیشه سعی داشت شرلوک رو از آدمی که بود به مفهوم قهرمان نزدیک تر کنه! زمانی که ارباب جنایت، فقط گناهکاران رو میکشت، جان به شدت بهش تنفر میورزید و شرلوک رو هم ترغیب میکرد که همین حسو داشته باشه، نه این وسواسی که نسبت به پیدا کردنش گرفته. اما حالا که ویلیام داره خوب و بد رو باهم میکشه؟ آره داداش برو با ویلیام صحبت کن اون به راهنماییت نیاز داره و .... برادر؟ 🤨 فکر کنم زیادی اصطلاح تر و خشک با هم میسوزند رو جدی گرفتی. از مسئله جان بگذریم، میرسیم به شرلوک. شرلوک رو قبلا هم گفتم، با توجه به نقشش، شخصیت اشتباهی داره. یعنی سازندگان یخ رو مجبور کردن آتش باشه و نتیجش قطعا شکسته. حالا شرلوک هم میخواد با یه قاتل زنجیرهای "صحبت" کنه؟ واقعا؟ یعنی کار از کار گذشته رو نمیتونه شرلی عزیز ما تشخیص بده؟ البته که میتونه... پس دلیلش چیه؟ بیا اسلاید بعد بهت توضیح بدم.

دلیلش این صحنهست. صحنهای که شرلوک سعی میکنه ویلیام رو از جهنم نجات بده. اعتراف میکنم، خودش سرش احساساتی شدم ولی اين واقعا احمقانهست! این کاری که شرلوک کرد دقیقا مصداق اینه که تو انیمه بانگو استری داگز، دازای بیاد فیودور رو نجات بده چون حوصلش سر میره. خب آقا جان من منظورت چیه 🤩💔 ولی نه، شرلوک قهرمان داستانه! اگه قهرمان داستانه، اصلا برای چی میخواد ویلیام زندگی کنه؟! مگه ویلیام چه خوبیای به شرلوک نشون داده به جز یه لبخند؟ آیا اون لبخند از زندگی صدها نفری که ویلیام گرفته، با ارزشتره؟ تمام کودکانی که بخاطرش یتیم شدن؟ آیا همچین چیزیه؟! در این صورت، شرلوک قطعا یک قهرمان نیست و حتی یک انسان هم نیست. مشکل اینه که سازندگان میدونستن که سودشون تو این دوستی بین شرلوک و ویلیامه، بنابراین براشون مهم نبود، هر چقدر احمقانه، بازم باید سر همش میکردن تا یچیزی تحویل ملت بدن تا بتونن سرش گریه کنن و ادیت بزنن. این وسط اونا مهم ترین اصل داستان نویسی رو فراموش کردن، شخصیتها باید در خدمت داستان باشن و نه بالعکس. داستان بخاطر دو شخصیت ویلیام و شرلوک خراب شده، و دیگه نمیشه آبی که ریخته شده رو از رو زمین جمع کرد. بخاطر همینم هست که این داستان، شکست خوردست.

ولی در کل آیا این انیمه، ارزش تماشا داره؟ صد در صد بله. موسیقی متن و گرافیک بسیار استادانه طراحی شدن، و داستانش هم با اینکه عاری از نقص نیست، غیر قابل تحمل نیست. پس پیشنهاد من اینه که حتما این فیلم رو برای یک بار هم که شده ببینید، چون شما رو خیلی راحت به حال و هوای انگلستان قدیم و اختلاف طبقاتی میبره، و چشم شما رو به بسیاری از وقایع جامعه باز میکنه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بگید ببینم دوست دارید باقی انیمهها رو هم نقد کنم؟ ✨️🌝
به شخصه به نظرم این یکی از بهترین انیمه ها هستش:>
یکی از بهترین انیمهها به نظرم واقعا زیاده رویه، چون آثار خیلی بهتری از موریارتی هم از نظر بصری و هم از نظر داستانی هست. بهتون ولی حق میدم، خودم هم این انیمه رو دوست دارم. با وجود نقصهایی که داره. باز هم دوست داشتنیه
چجوری از شخصی درش آوردی؟
جادو ✨️🎀
😳بهبه
آیا به ویلیام ایمان نمیآورید؟
به شخصه فکر می کنم این انیمه بر خلاف خیلی از انیمه های شونن شخصیت اصلی کارشده ای داشته -ولو اینکه به کاراکتر کتاب وفادار نبوده- و برای همین اکثر افرادی که دیدنش تحسینش کردن و ضعف هاش به چشم نیومده:)
من هم اشاره کردم، شخصیت اصلی که ویلیام باشد بسیار هنرمندانه طراحی شده ولی خب متاسفانه قربانی داستان شده. یه چیزی هست و اونم اینه که این انیمه، سینن هست و نه شونن! و اصولا تفاوت شخصیت پردازی تو این دو دسته بندی موج میزنه.
دقیقا همینه که گفتید، شخصیت پردازی واقعا حرف هایی برای گفتن داشته ولی متاسفانه داستان نه خیلی... البته به شخصه حس می کنم بین شوند و سینت بوده...
من مطمئنم که این داستان سیننه
البته خودم هم اولاش این مشکل رو داشتم، ولی بعد از یه مدت متوجه شدم
ژانر شونن، اصلا به معنی پسران زیر ۱۸ سال هست و بیشتر مواردی مثل اکشن توش به چشم میخوره
در حالی که سینن عمیق تر وارد جامعه و زندگی میشه.
عالی بوددددد
مرسی زیزییی
@ویلیام؛
بگید ببینم دوست دارید باقی انیمهها رو هم نقد کنم؟ ✨️🌝
______
ارهههه
@Viko
بگید ببینم دوست دارید باقی انیمهها رو هم نقد کنم؟ ✨️🌝
______
معلومه که بله!
این پست خیلی زیبایی بود چطور میشه شخصی شه؟!
خسته نباشی و خداقوت
مرسی عزیز دلم، به زیبایی شما که نیست قطعا 💕✨️
ولی چه کنم، فکر کنم اپراتور تستچی کلا مشکل داشته با این پست چون دو بار ساختم و هر دوبار شخصی شد. 💔😀
فدات بشم من خودت خوشگل تری بانو!
شاید ناظر ها با حوصله ی کمی این پست رو بررسی میکنن و چون متن طولانی ای داره بهش سه یا دوتا ستاره میدن که این اصلا خوب نیست
من خودم ناظرم 🤚
ربطی به ناظرين نداره حقیقتا
بعد از سه یا چهار ناظر، پست یه دور میره زیر دست اپراتور سایت که دیگه تایید نهایی بشه، اونجا شخصی میشه.
#ستاد_حمایت_از _نظرها
من خودمم یه مدت ناظر بودم تا کاپیتان رو گرفتم از ناظری دراومدم برای همین همه ی دستاوردامو مخفی کردم...
ولی آخر مدیر سایت نمیگفتن باید به تمام سلایق احترام گذاشت..
آخه مدیر سایت که اپراتور نیست
اپراتور بررسی میکنه با Ai، اگه که عنوان تکراری یا بی اهمیت باشه اون رو شخصی میکنه
فعلا به مدیر سایت پیام دادم ببینم میتونم کاری کنم درست شه یا نه
منظور من هم همین بود خود مدیر سایت باید پیگیری کنن اما نمیکنن
ولی کار خیلی سختیه
درسته
آلبرت رو دوست دارم
واقعا آلبرت>>>>
@Viko
بگید ببینم دوست دارید باقی انیمهها رو هم نقد کنم؟ ✨️🌝
______
آره
چند شب پیش توی بلاگ دیدمت و به نظرم ادم جالبی هستی
کنجکاوم بدونم اون پستت که درمورد نقد سولو لولینگ و جوجوتسو با هم بود چجوریه
متاسفانه باید اول سولو تموم شه، ولی جوجوتسو به زودی