آکان ته دلش هنوز کمی ناراحت بود . شاید مارین به خوبی با او برخورد کرده بود . اما الن و بل بد ترین رفتار ممکن به عنوان یه بزرگتر از اکان نشون داده بودن. اونها حتی خودشونم معرفی نکردن و بدون توجه به آکان و بتی راهشونو کج کردن.بلاخره چیدن وسایل اکان تو اتاقش تموم شد . گرچه اکان چیزی هم برای چیدن نداشت . او فقط تعداد خیلی زیادی کتاب های شرلوک هلمز و بقیه کاراگاه های معروفو داشت . روی تختش پر شد و گوشی رو دستش گرفت .. ساعت 3 ظهر بود . اکان زیادی خسته بود . با اینکه کاری نکرده بود به خواب خوبی نیاز داشت.... داشت خوابش میبرد . نمیخواست بخوابد اما ارام ارام تمام افکارش گوشه ای رفتند و به او اجازه استراحتی دادند...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
سلام عذر میخوام ولی میشه از داستان جدید منم حمایت بشه؟
منتشر شده اسمش بازی زندگی: انتقام لیلی هست
کامنت موقته