اوتوبوس انقد ساکت و خلوت بود که اکان دلش میخواست بزند تو سر ان دو نفر که انقدر ساکتند . گرچه اکان هم دختری پر حرف نبود و شلوغی اعصابش را بهم میریخت ..اما این سکوت جور خاصی عذابش میداد . بلاخره پریدن از روی دست انداز دختری که روی صندلی جلو او نشسته بود را بیدار کرد . دختر بوی پرتقال میداد. لباس شاد لیمویی با یک دامن مشکی خیلی کوتاه داشت و گوشواره های لیمو داشت"راننده خر ...اههههه چقد خلوتههههه ... یکی حرف بزنهههه" دختر حرف دل اکان رو زده بود رو به اکان کرد و با نگاهی اکان رو برانداز کرد . اکان ازین نگاه خجالت کشید .... دختر لبخند خیلی عمیقی زد و دستش رو از وسط صندلی به سمت اکان دراز کرد
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
خیلی خوب بودددد