فراموش کردم. آن هم نه عمدا. مگر میشود کسی دشمنش را از یاد ببرد ؟!
منم زندگی بی نقصی داشتم. درست مثل تمام شاهزاده ها. مانند هزاران دختر خوشبختی که در یک خانواده اشرافی به دنیا آمده است. اما زندگی شاد من زیاد دوام نیاورد. نه تا وقتی که اشتباها یا عمدا، جلوی کالسکه ای با اسب های وحشی و تازه رام شده پرتاب شدم. وقتی چشم هایم را باز کردم. همه چیز جدید بود. خانه مان، اتاقم و هیچکس را به یاد نمی آوردم. تمام خاطرات کهنه ام گم شدند و هیچکس نمی توانست تک تک آنها را برایم زنده کند. پدرم تصمیم گرفت دفترچه خاطراتم را به من بدهد تا با خواندنش شاید چیزهایی را به یاد بیاورم. اما بی فایده بود. درست مثل خواندن یک داستان پریان برایم جدید و نا آشنا هستند. اسم های زیادی را دیدم. هارونا ، هاتاکو ، کایا ، ایتو و .... آنها چه کسانی هستند؟ً! چه نقشی در زندگی ام داشتند؟!
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
دوم
هورا 🌱⚡️
فرصت/
واو ✨️💕