اما قرار نبود اینگونه شود! من فقط باید از بچه ها مراقبت میکردم نه چیز دیگر!
من یک پرستار کودک هستم. بی نقص نیستم اما سعی میکنم به خوبی به وظایفم عمل کنم و عاشق بچه هام. یک روز از روزهای همیشگی ساکتم تلفن دفترم به صدا درآمد. کسی پشت خط گفت :«خانم رنهو هاما؟!». تایید کردم. درخواست پرستار داشت برای دو دخترش. آدرس و تلفن را یادداشت کردم و به راه افتادم. خانه ای کوچک در یک آپارتمان ساکت. در را باز کرد و من را به سالن راهنمایی کرد. با لبخند گفت :«ممنون که اومدین. راستش من برای مراقبت از دو دخترم به شما زنگ زده بودم. راستش اونا خیلی پردردسرن. ناناکو! میمیکو! لطفا با خانم هاما آشنا بشین!».
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بود
خیلی قشنگ بود
چقدر خوب بود:'))
عالییی