قسمت چهارم فصل دوم...
دختربچه درحال هل دادن او بود درحالی که با اشک هایش چهره اش محاصره
شده بود و به او التماس می کرد که او را ترک نکند و آن خواب ابدی را مهمان چشمانش نکند. اما اگر می خواست نیز توان آن را نداشت. در نگاهش همچون فرشته ای نورانی و معصوم کوچکی جلوه می کرد. تلاش کرد چیزی بگوید و کمی او را تسکین خاطر دهد اما زبانش سنگین شده بود و مانند آنکه دچار ف.ل.ج خواب شده باشد نمی توانست چیزی بگوید یا صدایی از خود تولید کند و در نهایت خواب به چشمانش غلبه کرد. دختربچه او را به ب.غ.ل گرفت و با گر.ی.ه و ز.ا.ر.ی التماس کرد. _لطفا بابا ولم نکن، نمیخوام تورو مثل مامان از دست بدم؛ آرزو کرده بودم که تنهام نزاری، ولی چرا داری تنهام میزاری بابا؟. مامور پلیس به سختی او را از آن جسم سرد و بی روح و به خواب رفته جدا کرد و به کناری کشاند.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
با اجازه سازنده :
سلام دوستان چطورین😉
میشه🥺
لطفا از پست 🙃
[میم بلک پینکp⁴] 🤍
حمایت کنین 🫶🏻
مرسیییی💐ادمین جانمپین پلیز🥹
میخام برا اولین بار بره پربازدید ها❤️
فرصت
واییییییی خیلییییی خوب بودددددد🥺🥺🥺💚💚💚💚💚
چ.ج: صد در صد پنجججججج😀
قربونتتتتتت🤍🤍🤍🤍
خدا نکنههههه🥺🥺🥺💚💚💚