قسمت سوم فصل دوم....
دوباره به سمت در رفت و گوش به بیرون اتاق سپرد. دوباره صدای پلیس بلند شد. _این آخرین هشداره آقای لمینز، اگر بیرون نیایید و خودتون تسلیم نکنید در رو خواهیم شکست. نمی دانست چگونه به چنین مخمصه و بدبختی ای فرو رفته است. یعنی ممکن بود که یکی از همسایگانش او را به پلیس لو داده باشد؟. هیچ نمی دانست و ذهنش در این موقعیت درست کار نمی کرد؛ چون ترسی مهار نشدنی بر تنش لرزه انداخته بود و مانع آن می شد که بتواند به درستی فکر و عمل کند. از ترس سکوت کرده بود و درحالی که عرق سرد از پیشانی اش جاری شده بود تند تند فکر می کرد که چه راهی پیدا کند. اگر می رفت و خود را تحویل می داد معلوم نبود که چه بلایی بر سر دختر یتیم اش خواهد آمد، یا آنکه ته سرنوشت اش چگونه رقم زده می شد. در همان حالت که از ترس بی حرکت مانده بود در طرف دیگر پلیس وارد عمل شد و ماموران به در ض.ر.ب.ه وارد می کردند تا در را بشکنند و داخل شوند.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی