عشق بی انتها p4

هاگرید می گوید:«رون و نویل یک دسته» نگاهی میکنم میبینم پسری دیگری هم هست هری و هرماینی یک دسته دراکو و رزالین یک دسته

جلو میرویم هر دو ترسیده ایم صدلی زوزه های گرگ و حیوانات و موجودات عجیب می امد کمی جلو میرویم بعد از مدتی یک هو یک نیمه اسب و انسان جلو می اید دراکو از ترس فرار میکند من هم که میخواهم فرار کنم....دستم رامیگیرد میگوید و جیغ میزند: تو برگشتی تو اسمشو نبری..... من جیغ میزنم نههههههه. ولم کنننن

ول نمی کند و میبیند دخترم خیالش راحت می شود میگوید من بنم ببخشید ترسوندمت ترسم می ریزد میگویم من هم رزالینم میگوید. چون تازگی ها ستاره ها میگویند ولدمورت نزدیک است... بعد از گفتن ولدمورت« قبلا ها جوری مشدم ولی الان نشدم» کمی بعد میگوید: وایسا... اینطرف ها است من میروم... و میرود.... دراکو از پشت درختی می اید

می گوید: تو نترسیدی؟ _ چرا ولی زیاد ترسناک نبود... بن گفت ولدمورت داره میادد _اسمش رو به زبون نیار _ چرا؟ _ چون ترسناکههههه « ولی من هم کمی میترسم» کمی بعد هاگرید با اسب تکشاخی میاد _ راستی یادم رفت بگم برای چی میرفتیم! ببخشید

فردا...... خواهرم از هاگزمید میاد و دهنش از تعجب باز مانده است چون او هم یک دوست اصیل زاده دارد ولی بقیه دورگه هستند « پدر نمیداند» دراکو میگوید: رزالین یه لحظه بیا

می بینم من را به گوشه ای می کشد میگوید: ببین..... میشه تابستون رو...... تعطیلات کریسمس یا چیز های دیگه... رو پیش هم باشیم... _ واقعااااا _ اره

نمیدانم چه بگویم تعحب کرده ام چون تا حالا با کسی تعطیلات را نگذرانده ام و دوستی جز پانسی نداشته ام راستی! « به پدر و مادر هامون با جغد پیغام دادیم که دوست شدیم و قبول کرده اند» و من میگویم:..........

امید وارم خوب بوده باشه من رزالین کروریلا رو بهتون نشون نداده بودم رزالین کروریلا این شکلیه.....