
...

پسرک در کوچه های شهر میدوید.....کجا رفته بود؟ یا اصلا....چرا رفته بود؟ پسرک پریشان بود و نمیدانست چه کار کند....بی هدف در کوچه های شهر میدوید....دخترکش...حالا دیگر نبود...یا دستکم او را تنها گذاشته بود....باید به جستوجو ادامه میداد یا...باید دست از تلاش هایش برمیداشت و فقط راهش را میگرفت و میرفت؟ نمیدانست چکار کند...

باران شروع به باریدن کرد...آسمان هم به حال پسرک گریه میکرد...صدای نواختن ویالون را میشنید ، چشمش به پیرمردی افتاد که داشت ویالون میزد...اما هیچکس اهمیتی نمیداد و همه از کنارش بیتفاوت رد میشدند...پسرک کمی فکر کرد او هم مانند آن پیرمرد طرد شده بود...توسط دخترکش ، دخترکی که حاضر بود هرکاری برایش بکند کمی فکر کرد و بعد با قدمهای آرام سمت پیرمرد رفت...

پولی در جعبه کنار پیرمرد گذاشت و لحظه ای با تردید به او نگاه کرد ، راهش را گرفت و رفت همان لحظه گوشی او زنگ خورد....شماره دخترکش بود...جواب داد ولی با شنیدن صدای مردی بدنش یخ شد...مرد گریه میکرد و وقتی پسرک از او پرسید که چه شده گفت که دخترکش تصادف کرده...پسرک برای چند لحظه احساس کرد قلبش نمیزند....آدرس بیمارستان را پرسید و با تمام سرعتش دوید....

وقتی به بیمارستان رسید از دکترش پرسید که چه شده و دکتر گفت که او در کماست...پسرک به سمت اتاقی که فرشتهاش در آن خواب بود رفت و در را با هل دادن باز کرد...کنار تخت فرشتهاش نشست و به صورتش خیره شد...پسرک بر خود لعنت فرستاد که چرا فرشتهاش را قضاوت کرده است و الان مشخص نیست که دوباره میتواند چهره فرشتهاش را ببیند یا نه...

برای مدتی آنجا نشست و غرق صورت زیبای فرشتهاش شد...چه میشد اگر که دیگر نمیتوانست او را ببیند؟ چه میشد اگر دیگر به او برنمیگشت؟ چگونه میتوانست با فرشتهاش خداحافظی کند؟ در افکار خود غرق بود که ناگهان صدایی افکارش را پاره کرد....قلبش... دیگر قلبش نمیزد...دکتر ها با تمام سرعت به سمت اتاق آمدند و پسرک را بیرون کردند...اکنون دیگر اختیار اشکهایش را نداشت....

اکنون پارچه سفید رنگی روی صورت دخترکش بود....دیگر نفس نمیکشید...دیگر قلبش نمیزد.... بیاین و کمی به خودمون بیایم و دوستت دارمهایی که ته دلمونن رو به کسایی که دوسشون داریم بگیم چون گاهی اوقات خیلی زود دیر میشه.... *کیم یوری ۹/۱/۱۹۹۸ ۱/۴/۲۰۲۵* *دختری که دیگر حس نمیشد...*
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
مایل به فرند؟
خیلیییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوب بود 🤍
ازت تو🤍
منم دوست دارم بهش بگم
من میخوام در اولین فرصت بهش بگم
ولی کجاست؟ نیست
خبری ازش نیست
قول میدم که در اولین دیدار بهش بگم
ولی نیست...
هعب....حق
@♡베니타
😅حقیقتا خودم از پایانهای خوب خوشم نمیاد
______
کارت درسته✊🏻
قربانتتت😘❤