
سلام سلام 💜😊 چون برای داستان شوگا درخواست زیاد بود همونطور که قول داده بودم داستانم رو در مورد شوگا نوشتم 😁 خب . . . بریم سراغ داستان 🏃
اسم شما توی این داستان ا/ت هست 🌹 باید خودت رو جای ا/ت بذارید 🌹 شما یه دختر ۲۰ ساله هستی 🌹 دانشجو هستی 🌹 خیلی باهوش و زیرک هستی ولی در عین حال آروم و خجالتی هستی 🌹 وقتی ۱۵ سالت بود با پدر و مادرت به سئول سفر کردی اما هواپیما سقوط کرد و پدر و مادرت رو از دست دادی و مجبور شدی پیش یه مرد که رئیس یه باند مافیایی بود زندگی کنی 🌹 برای ویژگی های ظاهری ا/ت هم ویژگی های ظاهری خودت رو در نظر بگیر 🌹 ( نکته : چیز هایی که داخل پرانتز نوشته میشه از زبان نویسنده هست 😁 ) خب . . . بریم برای داستان 🏃
داستان از زبان ا/ت : اون روز هم مثل همیشه از دانشگاه برگشتم خونه و رفتم توی اتاقم ، فردا امتحان داشتم و باید حسابی درس میخوندم ، مشغول درس خوندن بودم که سوجین ( اسم یکی از خدمتکار های پدر خونده ا/ت ) صدام کرد و گفت که پدر خونده ام باهام کار داره ، یه ضد حال حسابی بهم خورد ، اصلا حوصله اونو نداشتم اما چاره ای نبود باید میرفتیم دیگه ، رفتم طبقه پایین ، گفتم : سلام پدر ، بله ؟ کاری با من داشتید ؟ ، پدر خونده ام گفت : ا/ت تو خودت میدونی که توی این ۵ سال من هیچی برای تو کم نذاشتم و تو رو بدون هیچ چشم داشتی مثل دختر خودم بزرگ کردم ، اما حالا ازت میخوام که یه کاری برام بکنی ، اگه این کارو برام انجام بدی دیگه مجبورت نمیکنم که پیش من زندگی کنی و میذارم هر جایی که خواستی بری ، در ضمن پول زیادی رو هم بهت میدم تا بتونی باهاش زندگیت رو بگذرونی ، توی دلم گفتم : وای خدا معلوم نیست چه نقشه ای کشیده ، اگه کار خلاف از من بخواد من چه خاکی تو سرم بریزم ؟ ، توی همین فکرا بودم که با صدای پدر خونده ام به خودم اومدم
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : پدر خونده ام گفت : خب ا/ت نمیخوای بدونی اون کار چیه ؟ ، گفتم : خب اون کار چیه ؟ ، پدر خونده ام گفت : ما به یه مشکل مالی بر خوردیم و باید هرچه زودتر پول لازم که خیلی هم پول زیاده رو جور کنیم ، تو گروه بی تی اس رو میشناسی مگه نه ؟ ، گفتم : آره معلومه که میشناسمشون ، پدر خونده ام گفت : خوبه ، تو باید به یکی از اعضای بی تی اس نزدیک بشی و وقتی بهش به ادازه کافی نزدیک شدی اون وقت بهت میگم که باید چیکار کنی ، حالا بگو ببینم فکر میکنی بتونی کدومشون بهتر ارتباط برقرار کنی ؟ ، گفتم : اگه قرار باشه بلایی سرشون بیاری من نیستم . . . تمام . . . ، پدر خونده ام گفت : نگران نباش ، قرار نیست بلایی سرشون بیاریم ، حالا جواب سوال منو بده ، توی دلم گفتم : ای خدا چه خاکی تو سرم بریزم ، آخه گروه قحطی بود که گیر دادی به بی تی اس ، خب . . . چاره ای ندارم ، فعلا باید قبول کنم تا ببینم چی میشه ( بچه ها ا/ت چاره ای نداره چون اگه قبول نکنه معلوم نیست پدر خونده اش چه بلایی سرش میاره 😐 ) ، بعد به پدر خونده ام گفتم : اممممم . . . خب . . . چیزه . . . من . . . با . . . با شوگا راحت ترم
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : بعد به پدر خونده ام گفتم : آخه چطوری میخوای منو به شوگا نزدیک کنی ؟ امکان نداره بتونی این کارو بکنی ، پدر خونده ام گفت : نگران اونش نباش ، یه کاری کردم که از فردا به مدت یه هفته بری برای کار آزمایشی برای میکاپ بی تی اس ، تو باید توی این یه هفته هر طور شده به شوگا نزدیک بشی و اونو عاشق خودت کنی ، چون بعد از اون یه هفته تو دیگه اونجا کار نمیکنی ، گفتم : آخه چطوری ؟ تمام کسایی که اونجا کار میکنن باید ازدواج کرده باشن ، پدر خونده ام گفت : گفتم که نگران نباش ، به سختی تونستم راضیشون کنم ، اینا دیگه جزء اسرار منه که چطور تونستم این کارو بکنم پس تو کاری نداشته باش ، گفتم : آه . . . باشه . . . من میرم به درس هام برسم ، خیلی فکرم درگیر شده بود ، واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم ، با خودم میگفتم : آخه من چجور آرمیی هستم ؟ چطوری میتونم با اونا این کارو بکنم ؟ لعنت به این شانسی که من دارم ، بعد بغضم گرفت و گفتم : مامان ، بابا کاش الان زنده بودید ، آخه چرا منو تنها گذاشتید ؟ توی اون هواپیما ۲۰۰ نفر آدم آدم بود ولی فقط ۲۵ نفرشون مُردند ، چرا شماهااااا ؟ لعنت به این زندگی
داستان هنوز از زبان ا/ت هست : انقدر ذهنم درگیر بود هم نتونستم درست درس بخونم هم وقتی رفتم سر امتحان انگار هیچی بلد نبودم و همه تست ها رو شانسی زدم ، با ناراحتی برگشتم خونه و سریع حاضر شدم تا برم به کمپانی بیگ هیت ، راننده شخصی پدر خونده ام منو رسوند به کمپانی ، بی تی اس قرار بود که اجرا داشته باشن برای همین ما باید اونا رو گریم میکردیم ، من همیشه توی میکاپ استعداد داشتم برای همین پدر خونده ام منو فرستاده بود توی این بخش ، ادامه داستان از زبان شوگا : بهم گفته بودن که یه گریمور جدید اومده که مسئول گریم منه و اینکه بهم گفته بودن که اون ازدواج نکرده ، وقتی رفتیم داخل اتاق گریم اون دختر اونجا بود ، حسابی خجالت کشیده بود و سرخ شده بود ، به نظرم دختر بدی نبود ، نشستم روی صندلی و اون شروع کرد به گریم کردن من ، وقتی داشت منو گریم میکرد چندتا سوال ازش پرسیدم ، نمیدونم چرا ولی دلم میخواست بیشتر بشناسمش ، اون یه جور عجیبی به سوالاتم جواب میداد و رفتارش هم به نظرم عجیب میومد ، انگار که داشت یه چیزی رو مخفی میکرد ، یهو یادش افتاد که خط چشمو نیاورده ، میخواست بره خط چشمو بیاره که یهو پاش لیز خورد و افتاد توی بغل من . . . ( شوگا لاور ها حالتون خوبه ؟ 😂 )

اون جوری نگاه نکن فرزندم 😂 خب جای حساس کات کردم دیگه 😂 امیدوارم که خوشتون اومده باشه 😊 لایک و کامنت و دنبال کردن فراموش نشه 😉 فالو = فالو 😁 دوستتون دارم 💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود واقعااااااااااااااااااا قشنگ بود یعنی خیلیییییییییییی قشنگ بود
خیلی خوف بود آجی 😁 💜
ولی چرااااااا😭
وقتی شوگا بفهمه چی میشههههه😭
زیادی زر زدم پارت بعد پلیز😂
ممنون آجی 💜😊
باید بقیه داستانو بخونی تا بفهمی دیگه 😄
پارت بعدی هم به زودی منتشر میشه 😉
آخ خدااا . بلاخره یه داستان شوگا لاور خوب پیدا کردم .
عالیییی
خیلی عالی مینویسی
پارت بعدی رو زود بذار
منتظرم
ممنون کیوتم 💜😊
پارت بعدی توی صف برسیه 😉
منم دقیقا همینم 👌🤌🤌
خخخیییلللییی
ززییبباا
بوددددد😍😍😍😍😍😍
منتظر پارت بعدی هستم
حالا که داری پارت بعدی رو میسازی یه آب قند هم بی زحمت برای من بیار 😍😍😍😍😍
ممنون کیوتم 💜😊
باشه برات درست میکنم 😂
پارت بعد چیییی شدددد؟؟؟😭😭😭😭
آب قندمم نیاوردی که😂😂😂
عزیزم منم خودم منتظرم که زودتر منتشر بشه 😢
بفرما اینم از آب قند 🍶 😂😂😂
عالی بود و لطفا داستان منم بخون
ممنون کیوتم 💜
حتما 😊
با چه حقی با احساسات یه شوگالاور بازی میکنی اخههههههههههههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😅😅😅