
انچه گذشت : صبح زود بیدار شدم چند تا کلاس رو گذروندیم و تقریبا یه هفته گذشت که خبرش اومد به غول تو سیاه چاله همه رفتیم تو خوابگاه و من و مگی در حال تمرین وردبرای کلاس های فیلیت ویک بودیم که من لیوان رو انداختم و شکستم
مگی گفت : هلن زود باش یه فکری بکن باید یه کاری بکنیم الان رز میاد . گفتم : خب نمیشه بهش حقیقت رو بگویی بعدشم رز با وجود اون غول کجا پاشده رفته؟ مگی: نمیدونم اما یه فکری به حال اون لیوان یکن دوس ندارم تو هفته اول دوستیمون بهم بخوره. گفتم : چیکار کنم ؟ هیچ وردی برای شبیه سازی جسمی به صورت محازی نداریم؟ مگی : نمیدونم ولی بعید میدونم همچین وردی وجود داشته باشه پس چیکار کنیم؟ عیبابا.من و مگی فعلا در خال جمع کردن خورده شیشه ها بودیم که یهو در باز شد مگی برگشت دید عه رزه به من اروم گفت: هلن رز اومد پاشد باید قایم شیم . خیلی اروم رفتیم یه طرف دیگه و خب مسیر در تا تخت تقریبا یه مسافتی داشت و حوری نبود که رز درو باز کنه و بالافاصله مارو ببینه پس خیلی اروم رفتیم پشت یکی از تختها قایم شدیم و همین رز پشتش بود ما درخالی که خورده های لیوان دستمون بود از در خیلی اروم خارج شدیم جوری که توجه کسی جلب نشه بدو بدو از خوابگاه دپر شدیم و همین که کمی فاصله گرفتیم یه جا وایسادیم نفس عمیقی کشیدیم مگی: هوففف ، خدارو شکر نفهمید حالا چیکار کنیم؟ من: نمیدونم بیا بریم از انتونی بپرسیم اون پسر باهوشیه شاید یه فکری بکنه. رفتیم سمت خوابگاه پسرا در زدیم و یه پسره اومد درو باز کرد: شما دخترا چی میخواید؟ گفتیم : با انتونی کار داریم ولی به انتونی و متیو بگو بیان . گفت: باشه یه لحظه وایسید . و رفت و چند لحظه بعد انتونی و پشتش هم متیو اومدن و پرسیدن: چی شده که انقدر اضطراریه ؟ غولع اومده تو سالن عمومی هافلپاف؟ گفتم : نه بابا غوله چیه یه چیزیه که از اون غوله هم بدتره و به کمک شما نیاز داریم
انتونی و متیو رو کشیدیم بیرون و با اینکه میدونستیم تا غوله تو مدرسس نباید تو راهرو ها پرسه بزنیم اما رفتیم تو حیات و خب حیات هم حسابی خلوت بود و فقط ما اونجا بودیم جوری که اگر یه نگاه کلی به حیات بیاندازید ما کاملا به چشم میاییم و ممکنه سر این قضیه از هافلپاف امتیاز کم بشه پس سعی کردیم بریم زیر یه درخت بشینیم که زیاد دیده نشیم . نشستیم ،انتونی: خب دخترا این قضیه بد تر از غول چیه که به کمک ما نیاز دارید ؟ من: خب ببین انتونی راستش ما یه گندی زدیم یعنی یه خرابکاری عظیمی کردیم که اگه رز بفهمه بیچارمون میکنه .متیو: خب این خرابکاری ربطش به رز چیه؟ من : اخه زدیم ...زدیم لیوان محبوبشو شکستیم البته از قصد نبودا داشتیم وردی رو که انروز پروفسور گفته بود تمرین میکردیم که کاملا اتفاقی ورد رو روی لیوان اجرا کردیم ولی من حواسم نبود که لیوان رزه و وقتی که داشتم از خوشحالی برای اینکه ورد رو یاد گرفتم ذوق میکردم ورد از روی لیوان برداشته شد و لبوان درحالی که از زمین فاصله داشت افتاد و این بلا سرش اومد. خورده های لیوان رو درخالی که تو دستم بود نشون داذم و گفتم : این بلا. انتونی و متیو حیرون نگاه میکردن و موندن بودن که چی بگن که انتونی سکوت رو شیکوند و همینطور که حواسش از لیوان رفته بود به در گفت : ام..هلن ..فک کنم بهتر باشه لیوانو قایم کنی چون رز داره خیلی شاد میاد طرفمون . من و مگی و متیو هم حواسمون رفت به سمت در و دیدیم رز کاملا شاده پس الان وقت خوبی برای بهم زدن شادیش نیست پس لیوان رو غایم کردم وقتی رز رسید به ما گفت : سلام مگی سلام هلن سلام انتونی و سلام متیو . بعد روبه من و مگی گفت: هلن ، مگی پس اینجایید دارم تو خوابگاه دنبالتون میگردم راستی اون لیوان که رو میز بود رو ندیدید؟ من و مگی یه نگاه بهم کردیم بعد به رز گفتیم : نه ندیدیم . رز : اها خب راستی شنیدید که دامبلدور گفت غوله رو هری و رون از پا دراوردن ؟ یعنی الان غوله دیگه نیست و خطری مارو تهدید نمیکنه . ما چهارتا : عه کی نفهمیدیم . رز : خب معلومه دیگه اینجا بذای خودتون جلسه گذاشتید😂
و همه باهم ختدیدیم انگار که چیزی نشده ولی خندمون زیادطول نکشید اما جوری وانمود کردیم که انگار چیزی نشده پاشدیم رفتیم خوابگاه خودمون وقتی رسیدیم رز سریع رفت سمت میز کنار تختش و تمام کشوهاشو باز کرد یه نگاهی انداخت بعد برگشت رو به ما با تاسف گفت : بچه ها واقعا اون لیوانه که کپیه اون یادگاریه مامانم بود رو ندیدید ؟ گفتم: کپی یادگاری مامانت یعنی اون خود لیوانه که از مامانت گرفتی نیست؟ رز : نه معلومه که نه فکر کردید من اونو میزارم رو میز که یهو یکی یه ورد اشتباهی بهش بزنه و بشکنه یا خودم دستم بخوره به میز و لیوان بیافته و بشکنه ؟ راستی چرا همچین سوالی میپرسی ؟ من : عه هیچی همینجوری خواستم مطمئن شم 😁مگی: نه هلن دروغ و پنهانکاری بسه رز باید خقیقت رو بدونه حتی اگه ناراحت شه . رز : چه حقیقتی ؟ چی شده؟ مگی : ام خب راستش ظهر که نبودی من و هلن تصمیم گرفتیم اون وردی رو که امروز تو کلاس یاد گرفتیم رو تمرین کنیم و خب خواسمون نبود لیوان توعه و...و.... رز : و چی؟🤨مگی : و خب ورد هلن گرفت و هلن از خوشحالی ورد رو ناخواسته قطع کرد و لیوان از فاصله ای که با زمین دلشت افتاد و .. و... شیکست ، هلن خورده هارو نشونش بده . همین که اومدم خورده های لیوان رو از جیبم دربیارم یهو خنده های رز رو شنیدیم پرسیدیم: چیش خنده داره ؟ رز 😂🤣من گفتم حالا چی شده🤣وایی بچه ها جوک خوبی بود 🤣ما: رز ما جوک نگفتیم راستش رو گفتیم😐
رز همچنان داشت میخندید و ما فقط با تعجب بهش نگاه میکردیم پرسیدیم خب چی شده؟ رز : وایی بچه ها شما همیشه منو میختدونید .اشکش رو که از خنده میومد پاک کرد و ادامه داد : راستش اون صبح شیکست یعنی دستم خورد و شیکست و فقط سر همش کردم گذاشتم رو میز رفتم چسب بیارم که بچسبونمش وقتی اومدم دیدم نه شما هستین و نه لیوان و بزار حدس بزنم تو حیاط داشتین با متیو و رز درباره لبوان حرف میزدین؟ 😂و به خندش ادامه داد ماهم اولش نگاش کردیم ولی بعد به خاطر نگرانی زیادمون سر این قضیه خندمون گرفت داشتیم میخندیدیم که در زدن رفتم با خنده درو باز کردم دیدم انتونیه گفت: هلن من فهمیدم چیکار کنیم که لیوان درست شه و رز نفهمه .. چرا داری میختدی ؟ من : وایی برو خودمون قضیه رو درست کردیم برو بعدا میام توضیح میدم😂و اونو در حالی که داشت با تعجب نگاه میکرد رها کردم و در رو بستم . ..«چند ساعت بعد تو مسیر رفتن به سمت سرسرا برای شام».. داشتیم پنج تایی میرفتیم و منم درحال خندیدن به اون قضیه و توضبخ دادن به متیو و انتونی بودم که دیدم اقا دارن با کرب و کویل تشریف میارن (قصدم بی اخترامی به مالفوی هدا و خود دراکو نیست خودمم مالفوی هدم به شدت ولی فعلا داستان اینجوریه تا سال ... نمیگم اسپویل میشه)
داره با همون لبخند از روی تمسخر همیشگیش میاد تو این یه فته همچین کم تیکه ننداخته وقتی نزدیک شد گفت: به به دورگه شاد و خندان چیزی شده ؟ گفتم : به تو ربطی نداره مالفوی . دراکو: میشه بگی چی به من ربط داره ؟من هر چی میگم میگه به من ربطی نداره. گفتم : هیچی به تو مربوط نمیشه .و با عجله از کنارش رد شدم و اون همینجوری با تعجب و خشم و نفرت به من نگاه میمرد تهش به کرب و گویل گفت : برید بچه ها چرا وایسادید و به خانمی که هیچیش به من مربوط نیست نگا میکنید ؟ همینجوری که داشتم با سرعت میرفتم سرعت رو کم کردم و اشک تو چشام خلقه زد و کریم گریفت ولی خیلی ساکت فقط اشک ریختم حتی حرفی هم نزدم که بچه ها متوجه نشن اما انتونی برگشت یه نگاه به من کرد رومو کردم اونور که نبینه ولی خیلی دیر شده بود اشکامو دید . پرسید: هلن! داری گریه میکنی؟ هیچی نگفتم اما حرف انتونی توجه بقیه رو جلب کرد و مگی و رز و متیو برگشتن بهم نگاه کردن رز گفت: هلن ولش کن ارزششو ندارع الان میخوای بری شام بخوری غصه نخور . مگی گفت: هلن بس کن اون نمیفهمه چی یمگه فقط حرف میزنه . متیو گفت: هلن ! میشه همین الان تمومش کنی دوس ندارم قبل از شام اینجوی ببینمت . هرکی یه چیزی میگفت که من اروم شم ولی بد تر شد و اشکهای کوچولوی من تبدیل شد به یه زار حسابی جوری که از وسط مسیر رفتیم کناردیوار وایسادیم و بچه ها حسابی سعی کردن ارومم کنن تهش اونی که تو دوروز گذشته باهاش تو کتابخونه اشنا و دوست شدم(هرمیون )از ناکجا اباد پیداش شد و اومد نزدیک و گفت : هلن ! چیزی شده ؟ بچه ها سعی کردن دورش کنن و بگن این قضیه فقط به خودمون پنج تا مربوطه اما اون دخترع میگفت :بالاخره اگه چیزی از این مدرسه ازارش میده پس به منم مربوطه بعدم من همین دیروز یه کتاب برای اروم کردن اقراد خودنم پس بهتره شما برید برای شام و منم هلن رو اروم میکنم میارمش. بچه ها بالاخره راضی شدن و رفتن من حای نمیدونستم اون اسم منو از کجا میدونه ما فقط دوروز تو کتابخونه کنارهم نشستیم و من یه بار برای پیدا کردن یه کتاب ازش کمک خواستم
من یادم نمیاد اسمم رو بهش گفته باشم شاید اونجا که مگی منو برای شام صدا کرد اسمم رو فهمید یا سر کلاس ها وقتی پروفسور ها صدام میکنن ولی اصن مهم نیست الان اون اینجاس و سعی داره تو اروم کردنم کمکم کنه اومد جلو تر و دستامو گرفت و با یه دستش چونه ام رو گرفت و سرم رو اورد بالا و گفت : دختر خوب !؟ چیزی شده؟ از چیزی یا کسی ناراحتی ؟ چی ازارت میده ؟ میتونی بهم بگی ! من همینجور هق هق کنان درحالی که صدام به زور از گلوم میومد بیرون گفتم: هیچی چیز خاصی نیست ولی .. مالفوی .. اون هی میاد و اذیتم میکنه تو این یه هفته چیزی بهش نگفتم و اون بچه پرو هی میاد و تیکه میندازه میندازه میره . دختره همینجوری وایساده بود روبروم و دستام رو با دوتا دستش گرفته بود و فقط گوش میکرد بدون اینکه چیزی بگه بعد از اینکه حرفام تموم شد گفت: خب ببین عزیزم راستش خیلی از حرفا خیلی از ادما باعث رنجیدن ما میشن اما اگه قرار باشه هر دفعه له خاطرش ناراحت بشیم و گریه کنیم که نمیشه ولی اگه یه موقع چیزی اذیتت کرد در حدی که گریت بگیرع فقط کافیه بیای پیش خودم یا دوستات و باهاشون راجب چیزی که ازارت میده حرف بزنی بع میبینی که چه قدر حالت بهتره الان خوبی ؟ منکه کریم واقعا کمتر شده بود گفتم: اره 🥲. راستی تو اسم منو از کجا میدونی؟ دختره : اونروز تو کتاب خونه خودت بهم گفتی فقط من یادم رفت خودمو معرفی کنم من هرمیونم از گریفیندور باهم همکلاسیم چند بار تاحالا تو کلاسا دیدمت معلومه دختر باهوشی هستی مث من مخصوصا در مورد معجون ها که پروفسور اسنیپ تورو کرده دستیار خودش ! من : مرسی ولی هوشم به پای تو که نمیرسه تو پرس ورد ها ضعیفم هرمیون : نه بابا اشکال نداره بالاخره اول ساله و مطمئنم با کمی تمرین بهتر میشی راستی شام دیر میشه الان دیگه غذایی برای ما نمیمونه بریم شام بعدا میبینمت نبینم دیگه به خاطر مالفوی گریه کنیا😉از هم حدا شدیم و رفتیم و نشستیم سر میزهای گروه خودمون مگی و رز و انتونی و متیو همین که منو دیدن که دارم میخندم اوناهم خوشحال شدن رفتم نشستن کنارشون و با اشتها شروع کردم به خوردن
متیو: میبینم که انگار یکی مث من انقدر گشنشه ببینم هلن خانم شما همونی نبودی که زار میزد؟ انتونی: متیو ولش کن الان که شاده خب هلن خانم میبینم حرف های اون دختره جواب داد حالا اون کیبود ؟ من با دهن پر : خب .. راستش .. اون ... یعنی با اون .. تو کتابخونه اشنا شدم ... همسنموه از گریفندور تو ... کلاسا هست میبینیمش.. . انتونی : خب حالا خفه نشی با دهن پر حرف میزنی اول خوب غذارو بخور بعد توضیح بده هوففف پایان پارت😂من ذهنم برای نوشتن داستان روشن بشه دیگه نمیشه جلوشو گرفت😂
خب کیوتا 🌟🦋این پارت هم تموم شد میدونم طولانی بود ولی خب جلوی مغزمو در رابطه با داستان نوشتن نمیشه گرفت تو پارت های بعد هم اولش یه بیگرافی از شخصیت ها میزارم و اینکه خوشحال میشم اگه نظری در رابطه با بهتر شدن داستان تو ذهنتونه با من تو کامنتا به اشتراک بگذارید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نمیخوای پارت بعد رو بذایییی
پارت بعد چرا نمیاددددددد
زودتر پارت بعد رو بزارررررررررر
تنبلی اجازه نمیده ولی چشم میخوام فردا شروع کنم به نوشتنش
پاشو پاشو تنبل خانوم ...😤
آفرین😊
درود👋
دوستمیه کانال تو روبیکا زده از هری پاتر فعالیت میکنه🫠
نیاز به حمایت داره🥺
HarryP🎃otter_sena🎃rio🎃@
لینکش بدون استیکر،میشه عضو شی؟اگه داری البته! 🥹
مرسی برای اطلاع ریانیت ولی متاسفانه من روبیکا ندارم
بیصبرانه منتظر پارت بعددددد
عالییییییییی
اولین بازدید و لایک و کامنت😁