
انچه گذشت: از قطار پیاده شدیم و با چند تا چیز عجیب مثل یه مرد بزرگ هیکل یا یه کلاه سخنگو یا یه تالار که روشناییش با شمع های اویزون از سقف بود بعد گروهبندی شدیم بعد غذای جادویی خوردیم بعد رفتیم سمت خوابگاهمون...
شب از خستگی زیاد سریعا خوابم برد حتی وقت نکردم با دقت به محیط خوابگاهمون نگاه کنم از بس خسته بودم اما صبح سریعا بیدار شدم معمولا ادم سحر خیزی هستم و صبح زود بیدار میشم پس نیازی نیست کسی منو بیدار کنه . پاشدم خمیازه ای برای رفع خستگی کشیدم و نشستم رو تخت اولش انتظار داشتم که اینجا اتاق خودم باشه پس با دیدن محیط کمی جا خورذم اما فورا متوجه شدم که اینحا خانه خودم نیست و مدرسه است راستش برام سخت بود بعد از سه سال تحصیلی معمولی که بعد از هر پنج ساعت تحصیل تو مدرسه میرفتم خونه الان باید بعد از پایان هر زنگ برگردم تو خوابگاه که اونم وسط مدرسه است و ما به معنای واقعی قراره تو مدرسه زندگی کنیم و هفت سال از عمرمان دائم تو مدرسه میگذره ... تو این افکار بودم که دیدم مگی هم بیدار شده و نشسته رو تخت وقتی گفت هلن به خودم اومدم و یادم افتاد که تا یک ساعت دیگه کلاسمان شروع میشه
پاشدم رفتم سمت سرویس بهداشتی دخترا و دست و صورتی اب زدم تا خواب کاملا از صورتم بره برگشتن به اتاق و لباس و ردامو پوشیدم موهامو شونه کردم و جوری که تو صورتم نباشه بستمشون مگی هم پاشد رفت اماده شد میخواستیم راه بیافتیم که دیدیم هنوز رز خوابه مگی رفت بیدارش کرد اما اون جوری که انکار انتظار داشت مامانش بیدارش کنه با صدای خواب الودی گفت: مامان بزار پنج دقیقه دیگه بخوابم روز اول مدرسه است انقدر سخت نگیر . مگی با قیافه متعجبی یه نگاه به من کرد یه نگاه به رز بعد خندش گرفت و روبه رز گفت: رز منم مگی مامانت کیه؟😂پاشو ما تو هاگوارتزیم یادت رفته؟😂رز که انگار جا خورده بود سریع پاشد و یه نگاه به دور و بر انداخت و خندش گرفت سه تای داشتیم میخندیدیم که متوجه شدیم توجه هم اتاقیا رو جلب کردیم و همه اونا یه جور چپ چپ نگاه میکردن خنده هامون اروم شد و پاشدیم راه افتادیم به سمت کلاس ها رز هم سریع اماده شد اومد اولین کلاسمون معحون جادویی بود تو مسیر به سمت کلاس دراکو از پشت با عجله داشت میومد فکر کرده بود دیرش شده پس با سرعت از کنار ما گذشت جوری که اصلا متوجه ما نشد رفتیم نشستیم سر کلاس دیدم نفس نفس زنان رفت تو جاش نشست و به کرب و گویل گفت : اخیش به موقع رسیدیم . خنده ریزی زدم اخه وقتی میدویید باحال بود اما انگار صدای خندمو شنید
برگشت منو نگاه کرد و گفت: به به دورگه خانم هم که اینحا تشریق دارن حالا به چی میخندن؟ خندم سریع رفت و با جدیت گفتم: به به جناب فضول ، ایا به شما ربطی داره که به چی میخندم؟ سریع رفتیم اونطرف کلاس ردیف سوم نشستیم دیدم عه متیو و انتونی هم اومدن بهشون اشاره کردم که بیان بشینن کنار ما و اوناهم نشستند یه زره گذشت تا پروفسور اسنیپ محکم در رو باز کردند و وارد شدن خوشو معرفی کرد و همون اول کار به هری هم گیر داد و از گریفندور ده امتیاز کم کرد قشنگ خودشو نشون داد چه سختگیریه ولی خب ته دلش مهربون بود و به خاطر معلم بودنش مجبورع کمی سخت بگیره وگرنه بچه ها درس رو یاد نمیگیرن متیو تو معجون اول گیر کرد ولی من خیلی خوب تونستم از پسش بر بیام پس پروفسور منو به عنوان باهوش هافلپاف معرفی کرد😐و قرار شد به هرکس از هر چهار گروه که تو معجون ها مشکل داره کمکش کنم تا یاد بگیره پس به من گفت که بعد از کلاس با متیو کار کنم منم مشکلی نداشتم اما اگه میگفت مثلا با کرب یا گویل یا بدتر خود دراکو کلاس بزارم قبول نمیکردم
به متیو گفتم: خب ظهر بعد از کلاسا ساعت ۲:۳۰ بیا جلو در سالن عمومی هافلپاف . گفت : باشه. رفتیم بهش چند تا نکته از معجونو گفتم با کمک خودم یه بار دیگه معجونو درست کرد بردیم به اسنیپ نشون دادیم اونم به هافلپاف پنج امتیاز داد (و پنج امتیاز برای هافلپاف چیزی که هر گز داخل فیلم نبود اما تو فیلم جانوران شگفت انگیز فک کنم راز های دامبلدور ،دامبلدور سه امتیاز به هافلپاف داد فقط سه امتیاز در حالی که بیشتر از۳۰۰ امتیاز به گریفندور داد ) چند روز گذشت و تقریبا هفته اول رو به پایان بود که چهارشنبه زنگ اخر بعد از کذروندن کلاس های : پرواز با دسته جارو و معجون های جادویی و دفاع در برابر جادوی سیاه و چند تا چیز دیگه رسیدیم به ورد های جادویی داشتیم میرفتیم به سمت کلاس که متوجه شدیم مسیر کلاس از این طرف نیست پس دور زدیم نزدیک بود دیر برسیم اما به موقع رسیدیم رفتیم نشستیم دیدم دراکو داره مسخره میکنه رومو کردم اونطرف و به انتونی اروم گفتم: انتونی حتی اگه من نظرم نسبت بهش عوض شه اون خودشو درست نمیکنه ! انتونی: عیب نداره صبر کن به مرور خودش درست میشه که دیدیم پروفسور وارد شد و خودش رو معرفی کرد:
پروفسور فیلیت ویک(نمیدونم اسمش درسته یا نه ) آمدن و خودشونو معرفی کردن: سلام بچه ها من پروفسور فلیت ویک معلم درس ورد های جادویی شما هستم خب بدون معطلی بریم برای اموزش . به مگی گفتم : همین اول کار میخواد اموزش رو شروع کنه گویا این خصلت تمام معلم هاست . بعد پروفسور گفت: خب اول از همه برای ورد اول باهم نحوه حرکت چوب رو تمرین میکنیم چوب هارو به این صورت تکان میدیم بکشید و بچرخونید ، بکشید و بچرخونید . همه بچه ها شروع کردن به انجام حرکت . پروفسور : خب حالا این ورد رو همزمان با حرکت چوب میکوییم ، وینگاردیوم لوی اوسا . همه بچه ها باهم تکرار کردن: وینگاردیوم لوی اوسا . منم سعی کردم و چند بار گفتم اما نشد اما صدای یکی از بچه های گریفندور(اگه تو فیلم دقت کنید تمام بچه های اون سال از هر چهار گروه هستن و دوتا دوتا باهم کلاس مشترک ندارند چون تو بعضی داستان ها با این موضوع که کلاس هارو دو گروه کردند مواجه شدم) رو شنیدم که به بغل دستیش میگفت: وایسا وایسا الان چشم یکیو در میاری باید بگی لوی اوسا نه لویوسا (درست حدس زدید هرمیونه). منم بعدش با خودم گفتم شاید دارم اشتباه میگم پس ورد رو دوباره گفتم اما نشد که پر یکی از بچه ها تو هوا اومد پروفسور گفت افرین خانم گرنجر خب بچه ها کلاس تموم شد این ورد رو تمرین کنید برای حلسه دیگه
وسایل رو جم کردیم از کلاس اومدیم بیرون به مگی گفتم : چرا درست کار نکرد ؟ چیو اشتباه کردم؟ مگی: نمیدونم برای منم کار نکرد یعنی برای هیچکدوم کار نمرد شاید باید بیشتر تمرین کنیم اخه ما هنوز تازه کاریم پس چیز عجیبی نیست . ...«رفتیم سمت سرسرا»... نشسته بودیم که پروفسور کوییرل با عجله و ترس وارد شد و داد زد : غول ، یه غول تو سیاه چاله . و بعد غش کرد بچه ها هول کردن و از ترس جیغ زدند و از جایشان بلند شدند و سرسرا رو شلوغ کردند که دامبلدور گفت: همه ساکت ، خونسردیتون رو حفظ کنید و برید به خوابگاهتان . به مگی با خنده گفتم: هه خوابگاه اسلایترینیا تو سیاهچاله😂. مگی حیران مونده بود که انتونی خندمو قطع کرد و گفت: بس کن هلن شاید تو با یکی از اسلاترینی ها مشکل داشتع باشی ولی دلیل نمیشه بهشون بخندی . ساکت شدم و سرم و انداختم پایین و با تاسف گفتم : اره راست میگی ببخشید. انتونی : خب حالا نمیخواد ناراحت شی 😐(تنها بچه مث ادم و باهوش تو جمع پنج نفره ما انتونیه جاش باید ریونکلا میبود ولی گفتم هافلپاف باشه چون در ادامه داستان دلسوزی و مهربونیش خودشو بیشتر نشون میدع البته تو کامنتا بگید گروهشو بعدا عوض کنم یا نه)
پاشدیم رفتیم تو خوابگاه های خودمون در حالی که من با حرف انتونی قانع نشذه و همچنان داشتم به اسلایترینیا پشتشون بد میگفتم که همشون مثل هم هستن و خیلی خودخواهن و بهتر که الان غول رفته تو خوابگاهشون حقشونه اما رز حرفم رو قطع کرد و گفت: هلن بس کن سرم درد گرفت یه دقیقه ساکت باش دهنت خشک نشد؟😐گفتم: باشه و ادامه دادم (منه لجباز😂)مگی دیگه اعصابش خورد شد گفت : هلن ! بیا اون وردرو تمرین کنیم نشنیدی پروفسور چی گفت؟ گفت حلسه دیگه میخواد ببینه که چه قدر یاد گرفتیم. ایندفعه واقعا قانع شدم و دهنم رو بستم😁من و مگی داشتیم یه چند بار تلاش میکردیم که مال من کار کرد و لیوان بدبختی رو که داشتیم روش ورد رو نیزدیم و از قضا مال رز بود و یادگاری هم بود رفت هوا من از شدت ذوق حواسم نبود که ورد رو از روی لیوان برداشتم و لیوان با فاصله ای که از زمین قرار داشت افتاد زمین . من همچنان تو ذوق بودم که نفهمیدم لیوان افتاد اما مگی منو به خودم اورد و گفت : هلن ! هلن ! نگاه کن لیوان شیکست 😧 برگشتم دیدم عه لیوان شیکسته و کف خوابگاه پر از خورده شیشه شده . خدارو شکر رز نبود ببینه چه بلایی سر لیوان یادگاریش اومده اما بالخره که میاد ببینه
اما بالاخره که میاد ببینه پس یه فکری به حال لیوان کردیم .... یعنی چیکار کردیم ؟ ادامش رو تو پارت بعد بخونید اما میتونید حدساتونو تو کامنتا بگید خب میدونم جای حساس کات کردم اما این پارت تموم شد 🌟🦋 لایک و کامنت هم فراموش نکنید و بگید گروه انتونی رو عوض کنم یا همین خوبه ؟ (ناظر جون چیز بدی نداره به نظرم ولی باز هر چی صلاح میدونی)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من دارم خfه میشم کی پارت بعد میاد؟🥺
شش روزه تو برسیه من پنج شنبه هفته پیش گذاشتم هنو نیومده اینم بعد از هفت روز اومد
ای بابا... پس باید تا فردا صبر کنیم🙃💚
پارت بعد🌕
چهار روزه تو برسیه
اینم بعد از پنج روز برسی اومد