داستانی کوتاه...
سال ها از آن اتفاق میگذشت...
حرف های بی رحمانه ای که تو زدی و مثل خنجر در قلبم فرو رفت...
آن حرف ها را دقیقا یادم است..."بی مصرف!" "بدرد نخور!" "هیچوقت دوست من نبودی،فقط یک مانع بودی!!" "هیچکس نمیخواد با تو دوست بشه!"
و غیره...
نمیخواهم آن را به خودم یادآوری کنم،جای زخمی که در قلبم است،هربار تازه میشود و جانم را میگیرد...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
زیباست
ممنون
زیبا بود
سپاس