قسمت ششم...
مرد به صورت وح.ش.ی.ا.نه ای یقه پدر روحانی را گرفت و چشمان پر از وح.ش.تش را به چشمان او گره زد. نفس هایش سنگین و خفه کننده بود؛ جوری نفس می کشید که گویا قرار از ر.و.ح از تنش جدا شود. پدر روحانی با ترس و عجله مچ دستان او را گرفت و به سختی دستانِ خشکِ مرد را جدا کرد و با قدم هایی کوتاه اما تند آنجا را ترک کرد تا ترسی بیشتر که به جانش افتاده بود او را رها کند و ر.و.ح.ش آرامش بگیرد. تند تند خود را به کلیسا رساند و پس از وارد شدن به کلیسا و بستن درها به در تکیه داد و سعی کرد نفس هایش را تنظیم کند.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
فرصتت
ادامه بده
سبک نوشتنت زیباست
مرسی
هه اینو من منتشر کردم🌟
فدات قشنگم