قسمت پنجم....
پسر جوانی به پیش پدر روحانی آمد و از او تشکر کرد. بنظر می آمد پسر مرد باشد، البته شباهت ظاهری ای که به او داشت بدون جهت نبود. _خیلی ممنونم بابت دعای خیرتون پدر. _پسرش باید باشی. _بله پدر. _چگونه این اتفاق افتاد؟. _شب قبل این اتفاق افتاد ولی ما چیزی نمی دونستیم چون دیر وقت بود و خواب بودیم گویا پدرم برای کاری به بیرون رفته بود و این گونه ش.ک.ار اون هیولا شد اما تنها چیزی که به یاد دارم این بود که پدرم وقتی در حالت بین خواب و بیداری بودم صدام زد بیرون صدایی میاد اما چون خوابم می اومد زود به خواب رفتم فکر میکنم همون موقع بوده که صدای اون هیولا رو شنیده بوده.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
بک میدم
بک میدم
بک میدم
بک میدم
بک میدم
ادمین به توعم بک میدم
کاربر به توعم بک میدم
ممد اگه فالوم کنی به توعم شاید بک بدم😂
ادمین پین؟
بک میدم
عالی
بک میدم