قسمت چهارم.....
گردنبند صلیبش را در دست گرفت و محکم فشرد و از عمق دل دعا کرد که گراند واکری برای کمک به آنها بیاید. شاید واقعا او تنها منجی آنان از شر این هیولای شیطانی بود.
در روز بعد هنگامی که در روستا قدم می زد با رسیدن به مرغ داری شاهد جمعیت زیادی شد که دور همدیگر جمع شده اند و گویا درحال مشاهده چیزی هستند. نزدیک تر که رفت از میان جمعیت رد شد و به جلو رفت ولی با چیزی که مواجه شد چشمانش از شوک و وحشت گرد شدند.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
ملودی متروکه (بررسی)
ناظران زیبا بخدا فیکشن نیست تک پارتیه
ادمین قشنگ پین؟ 🥺🥺
ناظر لطفا بیا تست من رو نگاه کن🙏🙏🙏🙏😭😭😭😭😭
حتما
ممنون
خواهش
زیبا و جذابب♥︎♥︎♡
مرسی 💓
زیبا و در عین حال جذاب ❤️
عالی ادامه بده
حنما😊💓
🫀