قسمت هفتم....
نفسی عمیق از روی آسودگی کشید و پس از برداشتن تلفن به پیش او برگشت. به مادرش تماس تصویری گرفت و همراه با استیسی با پدرومادرش صحبت کرد. آن شب دو نفره به خوشگذرانی پرداختند، از پخت پیتزا گرفته تا فیلم ترسناک دیدن آخر شبی. با نمایان شدن اولین اشعه نور خورشید، استیسی برای رفتن به کار بیدار شد. برای چرخاندن زندگی اش بر خلاف رفتار پرنسسانه اش به رستورانی ایتالیایی می رفت و مشغول به کار می شد. درحالی که با عجله صبحانه را حاضر می کرد با بستن در کابیت یا برداشتن ظروف سر و صدا ایجاد می کرد. کلافه از خواب بیدار شد و با موهای بهم ریخته نشست و نگاهی به ساعت انداخت، ساعت ۶:۱۵ دقیقه بود. چشمش به تقویمی که رو به رویش به دیوار آویخته شده بود افتاد.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
کاورت منو یاد اموزش کاورای مهلا انداخت😅🫱🏽🫲🏻
اگه اشتباه میکنم ببخش منو
مهلا رو میشناسی؟ 😃 خب راستش از اون الهام گرفتم اینجور ساختم😅 چون دیدم کاور جالبیه گفتم خودمم اینجوری یکبار بسازم خفن باشه
اره میشناسمش
خیلی باحال شده کاورت
مرسی❤️
واسه یه داستان دیگه هم ساختم تقریبا اینجوره و بعد این دوتا تموم بشن اونو بتونم میزارم فعلا این دوتا دست و بالم بستن تموم نمیشن😄انگاری ک پایانی ندارن