باور دارم به داشته هایم ، به نداشته هایم ، به تو و تمام زیبایی هایت
دو ترم از دانشگاه میگذشت
کم کم داشتم سختی تحصیل در یک شهر دیگر و دور از خانواده را میچشیدم.
سه شنبه ها از صبح تا عصر کلاس داشتیم و عصرها که می آمدیم خوابگاه همه ی بچه ها از فرط خستگی ولو میشدند اما من می ایستادم جلوی پنجره و چشم میدوختم به منظره ی کویری پشت ساختمان خوابگاه.
نمیدانم چه سِری بود که سه شنبه ها وقتی آفتاب غروب میکرد بی قراری تمام جانم را میگرفت!
یکی از همین سه شنبه های بی قرار، بعد از تماس تلفنی با مادرم نشسته بودم کنار پنجره که دیدم تلفن همراهم زنگ میخورد
شماره را با نام کتونی قرمز سیو کرده بودم!
نه اینکه اهل اسم گذاشتن روی آدم ها باشم، نه! فقط وقتی شماره تلفنم را پرسید و بعد تماس گرفت تا شماره اش را داشته باشم، رویِ پرسیدن اسمش را نداشتم!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
فقط حامیم و نتیجه >>>
درست به زیبایی چشمای تو هستن :>>>
خیلی خوب بود
قربونت عزیزم :>>