سلام.این داستان زندگی مرینته و میراکیلس هم توش هست ولی با داستان اصلیش فرق داره...امیدوارم خوشتون بیاد

سلام من مرینت هستم.این داستان زندگی منه...داستان عاشقیم...داستان قهرمان بازیم....همه چیز از روز اول دانشگاه شروع شد: رشته م طراحی لباس بود و هیچ کدوم از دوستام همکلاسیم نبودن ولی هم دانشگاهیم بودن و این هم خوب بود و هم بد.زنگ کلاس مه تمام میشد و میخورد،سریع میرفتم اون جایی که همیشه با بچه ها(دوستام)قرار میذاشتم و اگه کارتون منو دیده باشید میدونید که من عاشق ادرینم و منو میشناسید.و با بچه نقشه می کشیدیم چطور به ادرین ابراز احساسات بکنم
من دیگه بزرگ تر شده بودم و دیگ اندازه ی اون موقع خجالتی نبودم.ولی ادرین یکی دیگه رو دوس داره....کاگامی.... وقتی اینو به بچه ها گفتم،اون هاهم تأیید کردن.وقتی جریان لوکا رو بهشون گفتم،گفتن که برم با لوکا وارد رابطه شم.من هم بگی نگی قبول کردم ولی یکمی هم میخواستم با کت نوار(گربه ی سیاه)وارد رابطه بشم.ولی اگه هوویت های همو ندونیم به چه درد میخوره.....
تصمیم گرفتم با تیکی در میون بذارم و تیکی گفت:ببین مرینت تو باید با شناختی که از هرکس داری یه کاری رو انجام بدی.من هرچی هم بگم،تو باید با توجه به احساست پیش بری،اون طور که من فهمیدم تو با لوکا احساس ارامش داری.....مرینت...مرینت....خخوابیدی؟باشه شب بخیر
فردا صبح سریع پاشدم و صبحونه خوردم.مامانم:مرینت چته انقدر عجله داری؟من:کارای مهمم امروز زیادن ...دوست دارم.بای مامانو بوس کردم و سمت دانشگاه رفتم
داشتم همینطور میدویدم ...دانشگاه از اینجا خیلی دور بود.میخواستم به لیدی باگ تبدیل بشم که تیکی نذاشت..وقتی به جلوی دانشگاه رسیدم،خیلی پاهام درد میکرد و حالم بد شد و افتادم روی زمین ....ولی قبل از این که کامل بیفتم رو زمین،لوکا داشت با دوچرخه از اینجا رد میشد و تا منو دید دوچرخع رو ول کرد و اومد منو گرفت... از زبون لوکا:تا دیدمش دو چرخه مو ول کرذم و گرفتمش دستشو گرفتم....خیلی سرد بود.سریع بقلش کردم و بردمش دکتر....به صاحب کارهم هم زنگ زدم و گفتم مشکل برام پیش اومده و نمیتونم بقیه ی پیتزا هارو تحویل بدم(اخه من پیک پیتزام)
از زبون خودم(مرینت): چشامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم و بهم سِرُم وصل کردن.پرستارو صدا کردم و گفتم که باید برم دانشگاه ....اون هم گفت:ازتون ازمایش خون گرفتیم و الان جوابشو میارم....جایی نرید... ولی من وقتی دیدم که پرستار رفته،سرممو کندم و طوری که کسی حواسش نباشه،فرار کردم
سریع رفتم سمت دانشگاه ولی این دفعه لوکارو دیدم دم در بیمارستان.با کلی خجالت رفتم پیشش و بازوشو گرفتم و کشوندمش سمت دوچرخه ش و گفتم:مارمون تموم شد.باید بریم.گفت:ولی حالت خوب نیست.گفتم:چیزی نبود.دکتر گفت که فقط ضعف کرده...جلوی در دانشگاه یه سوپر مارکت هست...یه چیزی میگیرم و میخورم...گفت:باشه
لوکارو از پشت بغل کرده بودم که یک وقت از رو دوچرخه ش نیفتم و لوکاهم با سرعت منو برد سمت دانشگاه.من سال اولی دانشگاه بودم
بعد از تمام شدن دانشگاه،رفتم خونه ولی هیچی درباره ی امروز به مامان و بابا نگفتم و از لوکاهم خواستم اینو به کسی نگه.گرفتم خوابیدم و از تیکی پرسیدم:عجیبه.امروز هاگ ماث کسی رو شرور نکرد. تیکی:اره عجیبه. من:خسته م میخوام بخوابم...شب بخیر
«فردا صبح» بیدار شدم و وقتی اماده شدم برم دانشگاه،لوکارو دم در شیرینی فروشی دیدم که منتظر بود.بهش سلام کردم و گفتم:منتظر کسی هستی؟گفت:منتظر تو بودم گفتم:من؟ گفت:اره.نمیخوام مثل دیروز دوباره غش کنی. دستش رو دراز کرد تا دیتمو بذارم تو دستش و سوار شم.منم همین کارو کردم...ولی با کلی خجالت و لپ هایی که شبیه گوجه شده بودن🍅😂😂
جلوی در دانشگاه پیاده شدم و بی اختیار لپش رو بوس کردم.لبخند زد و رفت.منم رفتم سمت کلاسا.جلوی در کلاس کلی از هم کلاسی هام جلوی در دست به سینه وایساده بودن و به من نگاه میکردن و زیر لب چیزی میگفتن.وقتی رفتم تو کلاس همه عصبانی بهم نگاه میکردن. استادم گفت:مرینت.کیفتو بیار اینجا.گفتم:برای چی؟مگه من چیکار کردم؟
گفت:یکی امروز یک نامه گذاشت رو میزم که تو طرح هایی که از توی امتحان کشیدی،از روی بقل دستیت نگاه کردی...میشه طرحت رو بیاری
از خانم پرسیدم:گفته بود تو نامه که از روی چه کسی طراحی کردم،که البته نکرده م؟ گفت:بله...از روی کایلی من گفتم:چییییییی؟
شاید بپرسید کایلی کیه.باید بگم کایلی یکی از شاگرد زرنگای کلاسه و همه ازش حساب میبرن و مثل لایلاست..خب معلومه مثل لایلاس چون دختر خاله ی لایلاس...و من ازش متنفرم
ترسیده بودم...زیاد...کیفمو دادم و استادمون دفتر طراحیمو چک کرد و رسید به یک طراحی که بالاش نوشته بودم:طرح امتحان وقتی با طرح کایلی مقایسه کرد گفت:
گفت:دقیقا شبیهشه من تعجب زده به دفترم نگاه کردم و اون یک طرح خیلی کلاسیک بود ولی من که طرح کلاسیک نمیکشیدم!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان تون خیلی جالب بود.منتظر قسمت بعدی هستم.در ضمن اگه بنده رو در حدی میبینید که داستان های من رو بخونید خوش حال می شوم.