8 اسلاید صحیح/غلط توسط: ایتاچی انتشار: 4 سال پیش 73 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اومدم با قسمت جدید و کلی ماجرا.
قسمت یازده
_بعد از گزارش برگشتیم خونه.روی مبل نشسته بودیم و اخبار رو نگاه میکردیم.برای فردا دلشوره داشتم.فردا چی میشه؟کی میبره؟+حتی بدون داشتن قدرت ذهن خونی هم میتونم با نگاه به چشماش و حالت صورتش بفهمم که دلشوره ی فردا رو داره.برای عوض کردن حال آدرین منم رفتم تو فکر.آها فهمیدم😊گفتم:پیشی؟_بله+اگه مادرتو به زندگی برگردونیم اولین کاری که میکنی چیه؟_خب نمیدونم.+در موردش فکر کن._خب میگم تولد تو کی هستش؟+وایسا امممم اگه اشتباه نکنم یه هفته دیگه.چطور؟_هیچ همینطوری+جواب سوالمو ندادی؟_خب برای اولین کار که...خب مادرمو سفت بغل میکنم اما یه کار اصلی هم در کار هست+منظورت چیه آدرین🤨_اون دیگه یه رازه.+😴_خوابت میاد؟+یکم_منم خوابم میاد بیا بریم.در اتاق👈+خب آدرین...امم_خب یه بالشت اضافه میزارم بینمون.خوبه؟+آره عالیه.بالشتو گزاشتیم وسطمون و دو تامون پشت به هم بودیم.با خجالت زیادی خیلی دوست داشتم بغلش کنم.با خودم کلنجار رفتم اما بازم خجالت میکشیدم.دلو زدم به دریا و با حرکت سریعی بالشتو پرت کردم اونطرف و سفت بغلش کردم._با تعجب پشتمو نگاه کردم.مرینت خجالت میکشید اما بازم بغلم کرد.منم برگشتم و اونو توی بغلم جادادم.خودمم خجالت میکشیدم اما بازم مگه میشه؟مگه میشه این کفشدوزک کوچولو رو بغل نکرد؟گفتم:چی شد مای لیدی ترسیدی😇؟اونم لپاش سرخ شدو گفت:نه فقط..فقط_میدونم.منم دوست دارم تو بغلم باشی و بیشتر به خودم فشردمش.+در کنار تو یعنی آرامش😌_و در کنار تو یعنی خوشبختی☺️.صبح 👈+صبح بیدار شدم و بازم با چیزی که دیدم شکه شده.دست آدرین رو صورتم بود و روش طرفم بود.متوجه شدم موهام هم باز شدن.+تو نخوابیدی؟_خب چرا خوابیدم اما از یک ساعت پیش همینطور تو رو نگاه میکنم.وقتی با موهای باز دیدمت دیوونه شدم.+با این حرف آدرین یکم سرخ شدم و لپام قرمز شد.یعنی من اینقد خوشگلم؟🤨☺️_اگر خوشگل بودی بهت میگفتم خوشگلی اما حالا که فرشته ای خب دیگه...+خودتو لوس نکن دیگه بیا بریم صبحانه بخوریم_اینو با ناز گفت🥰.بعد از شستن دست و صورتامون رفتیم بیرون برای صبحانه.دو تا کیک با آب پرتقال سفارش دادم.یه دفعه...+یدفعه یادم اومد که امروز برمیگردیم پاریس😰😰😰.مادرو پدرم😱😱😰!!!!!!!!!
_چیشده چرا حالت اینقد پریشون شده😰+آدرین پدرم مادرم بهشون چی بگم؟الان یه هفته و چند روزه که منو ندیدن بهشون چی بگم؟😥_خب..اگر امشب پدرم رو شکست دادیم بهشون هویت هامون رو میگیم.+اگر شکستش ندادیم چی😰؟_یه چیزی سر هم میکنیم.&بعد از صبحانه میرن تا داخل شهر قدم بزنن.آدرین در مورد خاطرات خیلی کمش از اولین سفر به ورسای به همراه پدر و مادرش صحبت میکرد.بچه ها میدونین عجیب ترین حرف آدرین چی بود؟اون گفت که بیشتر از پنج یا شیش خاطره بیشتر از مادرش نداره.هر چی سعی میکرد بیشتر یادش بیاد بازم فایده نداشت.مرینت دلداریش داد و حالشو بهتر کرد و گفت:نگران نباش اگه موفق شدیم از این به بعد بیشتر باهاشی😀.با حرف مرینت آدرین حالش کاملا خوب شد.رفتن به سمت رستوران و غذا خوردن.بعد برگشتن خونه و هر کدوم از قفسه کتاب ها یک داستان برداشت.آدرین قبل از شروع به خوندن کتاب گفت:نظرت چیه که بعد از افشا کردن هویتمون به مردم زندگی ناممون رو چاپ کنیم؟+امم فکر بدی هم نیست.عالیه😃.بعد مشغول خوندن کتاب شدن.عصر شد.هر کدوم آماده شدند و به گربه ستاره ای و کفشدوزک کهکشانی تبدیل شدن.(همون افزایش قدرت) و به سمت پاریس حرکت کردن.دیگه کاملا شب شده بود.پیش خونه ی گابریل دیده بانی میدادند.+اتاق آدرین باز بود با تعجب داشتیم نگاه می کردیم که چرا بازه؟رفتیم توی خونه و آروم پیش در وایسادیم.با سه شماره محکم درو باز کردیم(نشکوندنش)وقتی گابریل منو دید گفت: خوشحالم حالت خوبه خانم دوپنچنگ!+تو از کجا میدونی؟با توجه به علاقه ی زیاد آدرین به تو وقتی که از دیوار رد شدی آدرین به جز تو برای کس دیگه ای اینقد عصبانی نمیشد._خب پدر اومدیم تا معجزه گر هارو پس بگیریم.گابریل: آروم باشید و رفت سمت تابلو امیلی.از داخل گاو صندوق معجزه گر طاووس رو در آورد و مال خودش رو هم از روی لباسش جدا کرد و به سمت ما گرفتشون.گابریل:من متاسفم آدرین.واقعا متاسفم._خیلی خیلی از حرفش عصبانی شدم بعد از اون همه کار حالا اینا رو میگه.یه قدم گذاشتم جلو که یدفعه مرینت دستشو گذاشت رو شونم.یه نگاه بهش انداختم و آروم شدم.پدرم تو اون لحظه با صورتی شرمسار یک متری من وایساده بود.
چوبمو با حرکت سریعی گرفتم جلوی پدرم و درازش کردم و خورد به پدرم.پرت شد کنار تابلو مامان اما جوری نبود که آسیب ببینه._از من عذر خواهی نکن پدر باید از مامان عذر خواهی کنی وقتی بفهمه که همچین کارهایی کردی.گابریل:منظورت چیه؟وایسا نکنه که تو..._بله ما می خوایم مادرو زنده کنیم.گابریل: پس بهای آرزو چی؟_ دست پدرم و مرینت رو گرفتم و بردم بیرون و کنار در وایسادم.دوتا دستام رو روی شونه های مرینت گذاستم و گفتم:مراقبشون باش.+چی😰؟_با حرکت سریعی گوشواره های مرینت رو برداشتم و درو قفل کردم.+داری چکار میکنی آدرین؟_می خوام همه چیو درست کنم.گابریل:آدرین اینکارو نکن خواهش می کنم._بدون گوش دادن رفتم کنار تابلو مادرم و چوبمو زدم به نقاط مختلف زمین تا بفهمم اون آسانسور کجاس.پیداش کردم و با چوبم خوردش کردم.پریدم توش و توی مخفیگاه پدرم فرود اومدم.گوشواره هارو کردم تو گوشم و تیکی و پلگ رو متحد کردم.رفتم به سمت تابوت شیشه ای مادرم و دستم رو گذاشتم روش و داد زدم آرزو میکنم امیلی اگرست زنده بشه.انتظار مرگ رو داشتم.تابوت مادرم نورانی و بعد اروم چشماش رو باز کرد.شما کی هستین و هم زمان از تابوت اومد پایین.یه درد کوچیک رو تو سرم حس کردم اما با خوشحالی گفتم:تیکی پلگ جدا بشین و گفتم پلگ پنجه ها داخل.با دیدن من صورتش رفت تو هم و با ناراحتی بغلم کرد.
امیلی:دلم برات تنگ شده بود😢😥🥺_منم همی....که یهو مرینت از ناکجا آباد اومد و تا جان در بدن داشت ب*غلم کرد🥵😬.یهو جدا شد و یه مشت حواله ی شکمم کرد😖و دوباره بغ*لم کرد.(نه به بغل کردنش نه به مست زدنش😕)+دیوونه این چه کاری بود کردی.تمام آرزوهام از جلوی چشمام رد شد._ناراحت شدم واقعا داشت گریه میکرد.ببخشید مرینت حالم خوبه.+دیگه از این دیوونه بازی ها نکن وگرنه دفعه بعد دستام رو یخی میکنم و میزنم._منم با حالت ترسیده و شکه شده از بغلش بیرون اومدم😳😰.پدرو مادرم هم تازه داشتن از بغل هم بیرون می اومدن.+اما داخل کتاب نوشته بود بهای آرزو خود فرد آرزو کنندس😥._نمیدونم اما من کاملا حالم خوبه.امیلی:تو کی هستی خانم جوان؟+ام...من _مادر این دوستمه مرینت.یدفعه پدرم یه خنده ریزی کرد.برای اولین بار تو این سالها خنده اونو میدیدم.ادامه دادم:خب شاید بیشتر از یه دوست😅😅.مرینت با این حرفم زد به دستم.😠که یعنی این چه حرفی بود.امیلی:باشه باشه خب گابریل اینجا کجاست؟_منم با حالتی جدی گفتم:خب پدر گفتم که اگر مادر شما رو بخشید منم می بخشمتون.امیلی:گابریل نکنه بهش گفتی؟😨گابریل:نه در اون مورد نه این یه موضوع دیگس.+قبل از رفتن آقای اگرست باید معجزه گر هارو ازتون پس بگیرم.گابریل:بله خانم دوپنچنگ و از پشت معجزه گر هارو در اورد و داد به مرینت.+نگران نباشید اقای اگرست در مورد هویتتون این یه راز باقی می مونه.امیلی:منظورش چیه گابریل از هویت؟گابریل:بعدا برات توضیح میدم.+خب با اجازه من دیگه باید برم.یه قدم که برداشتم گفتم:وای پدرو مادرم به کل فراموش کردم😱._خب حالا که قراره هویت هامون رو بهشون بگیم بزار منم بیام.+باشه و حرکت کردیم به سمت خونمون.دم در شیرینی فروشی بودیم.با اضطراب درو باز کردم.کسی داخل شیرینی فروشی نبود.رفتیم بالا تا اونهارو داخل خونه دیدیم.پشتشون به ما بود و با ناراحتی داشتن در مورد من صحبت میکردن
صدامو صاف کردمو گفتم:مامان بابا.یدفعه دو تاشون روشون رو برگردوندن و با سرعت جت بغلم کردن.خیلی سریع قبل از اینکه چیزی بگن گفتم:نگران نباشید حالم خوبه و الان همه چیو براتون توضیح میدم.همگی روی مبل ها نشستیم و فقط منتظر حرف من بودیم.با اضطراب زیادی گفتم:پدر مادر ام منو آدرین لیدی باگ و کت نوار هستیم.تعجب کردم😦 اونا اصلا شکه نشدن.سابین:راستش چند روز پیش برای اینکه شاید یاد داشتی و یا چیزی برامون گذاشته باشی رفتم تو اتاقت و داخل یکی از کشوها دفتر خاطراتت رو دیدم.من و پدرت همه چیو میدونیم اما تو این مدت کجا بودی؟+خب. مادر ما چند وقت پیش با ارباب شرارت مبارزه کردیم و فهمیدیم که کیه البته اونم فهمید ما کی هستیم.البته اون از قبل فهمیده بود من کیم.توی اون مبارزه من کمی آسیب دیدم و برای اینکه نتونه مارو پیدا کنه رفتیم ورسای.تام:خب چرا به ما نگفتید که کی هستید؟_آقای دوپن ما تا چند وقت پیش هویت هم دیگرو هم نمیدونستیم چون هویت ابرقهرمانی برای همه حتی برای همدیگه هم باید یه راز می موند چون ممکن بود که کسی از ما شرور میشد و هوتمون فاش میشد.سابین: درکتون میکنیم.مرینت مطمئن باشیم که حالت خوبه؟+بله کاملا.
+خب ما حالا که هاوک ماث رو شکست دادیم هویتمون رو امروز برای همه فاش میکنیم._ببخشید مرینت میشه بزاریمش واسه آخر هفته؟+چطور؟_یه نقشه دارم.+خب باشه آدرین.+رفتیم توی اتاق من و درو بستم و شروع کردم.چطور ممکنه آدرین؟و هم زمان رفتم داخل عکس هایی از کتاب که وارد کامپیوترم کرده بودمشون و به آدرین هم اون عکسو نشون دادم._بنظرت پدرم چیزی میدونه؟ +نمیدونم بهتره ازش سوال کنیم._هووف پس به پدر و مادرت خبر بده تا برگردیم._مربنت از پدر و مادرش اجازه گرفت و رفتیم خونه ما.خواستم درو باز کنم که یه دفعه صدای داد مادرم بلند شد.فهمیدم همه چیزو فهمیده.درو باز کردم و رفتیم تو.کنار میز روشون پشت به ما بود و داشتن جر و بحث میکردن.امیلی:گابریل باورم نمیشه همچین کاری کرده باشی.تو باعث شدی یه دختر بمیره ناتالی مریض شد آدرین به همراه اون دختر تو خطر بودن و در آخر مردم پاریس.گابریل چطور اینقد سنگدل شدی😞😠._اهم اهم(همون صدای صاف کردن گلو)پدر مادر الان وقت این چیزا نیست.+باید یه چیزایی رو بفهمیم(صحنه میره به اتاق گابریل وقتی کتابو باز کردن)_باید بفهمیم چه اتفاقی افتاد پدر.ما تمامی اطلاعات رو خوندیم اما هیچ استثنایی بر زنده موندن من نبود.تو چیزی نمیدونی؟گابریل:نه تا حالا همچین چیزی نشنیدم.+پس به بنبست خوردیم._صبر کن هنوز نه ما میتونیم از کاهن اعظم بپرسیم.+درسته و از اونجایی که گفته بودن که پدرتو ببریم پس چهار تایی با هم بریم.امیلی:کاهن اعظم دیگه کیه گابریل دیگه چیو ازم مخفی کردی؟گابریل:نه اینو نمیدونم.آدرین کاهن اعظم کیه؟+خب آقای اگرست تو این مدت که عصر نبودیم در حقیقت با معجزه گر اسب تله پورت میشدیم به معبد معجزه آسا ها و اونجا تمرین می کردیم.گابریل:خب پس بریم.+تیکی رو تقویت کرده بودم به همین خاطر تبدیل شدم و از داخل یویوم معجزه گر اسب رو در آوردم و به آدرین دادم.به خانوم امیلی برای اینکه داخل معبد کسی بجز کاهن نفهمه هویتشون رو گفتم که با معجزه گر های پروانه و طاووس که بهشون دادم تبدیل بشن.وارد شدیم.تقریبا ظهر شده بود چون توی پاریس تمامی اتفاقات تو شب اتفاق افتادن.وارد شدیم و رفتیم به حضور کاهن.کاهن دلیل کارهای آقای گابریل رو پرسید.میتونستم جدی و ناراحت بودن رو از چشمای کاهن بخونم.سرشو بالا آاورد و از آدربن و خانوم اگرست پرسید:شما میبخشیدش؟_اگر مادرم ببخشیدش منم میبخشم.امیلی:ببخشید کاهن اما به زمان احتیاج دارم.کاهن:چیز دیگه ای برای تعریف هست؟+خب وقتی که آدرین آرزو کرد هیچ اتفاقی نیفتاد در صورتی که داخل کتاب نوشته بود بهای آرزو فرد آرزو کنندس.کاهن:هیچ چیز نمیدونم.بعدا طی تحقیق براتون توضیح میدم البته اگر چیزی دستگیرم بشه فعلا میتونید برید._منو مرینت زانو زدیم و گفتیم:چشم استاد.بلند شدیم و من دوباره یه پرتال باز کردم.وارد خونه خودمون شدیم.
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه معمولا انچه خواهید دید نمیزاشتم چون هر روز یه فکر نو داشتم اما چون قسمت آینده ویژه هستش میزارم.آنچه خواهید دید:تولدت مبارک مرینت....بچه ها ما لیدی باگ و کت نوار هستیم....باورم نمیشه پس اون احساس منفی آدرین از اینه.....اون یه سنتی مانستره......نه نه این امکان نداره من آدمم....باورم نمیشه.منتظر بمونید چون قسمت بعد ویژس و حقیقت بر ملا میشه پس منتظر بمونید😉.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
تموم شد ؟؟؟؟
چرا نمی زاری
قلبم ایستاد 💔آدرین سنتی مانستره🙁اگه تو واقعیت اینطور باشت میزنم جرمیو توماس رو از وسط نصف میکنم کله پاچه درست میکنمو میسوزنمشون و خاکسترشون رو با فضولات مخاوط میکنم و توی فاظلاب میریزم👿
فیوز نپرون واقعینیست
اگه بود استاد فو و. ناتالی باید متوجه میشدن چون هردوشون از معجزه گر طاووس استفاده کردن
یکم دقت کن ناتالی وقتی ی سنتی مانستر میبینه حالش بد میشه و استاد فو میفهمه سنتی مانستر کیه و چیه وگرنه انگشتر رو به آدرین نمیداد
یه مشت شایه مسخرس ادرین سنتی مانستر نیست😒
دوستان این فقط داستانه و در ضمن تو سریال واقعا سنتی مانستره
چرا فسمت دوازدهمو نمیزنی😐
عالی بود منتظر قسمت بعدم
عالیــــــــــــــــــــــــــــ
میشه آدرین سنتی مانستر نباشه مسخره میشه
داستان مفصل داره اما نگران نباش تو پارت بعد می فهمی😈
وای قسمت به چی بشه لطفاً زود بزار
جلل الخالق
سکتم دادی😱😱😱😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰
راستی میشه دوتاذکار کنی؟
بگی این داستان تا پرت چند ادامه داره و داستان منم بخون