8 اسلاید صحیح/غلط توسط: ایتاچی انتشار: 4 سال پیش 86 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام.واقعا ناراحت شدم لطفا لطفا نظر بدید وگرنه نمیفهمید که چی میشه و ادامه نمیدم.
لطفا متن بالا رو مطالعه کنید 🙏
قسمت ده
(قبل از داستان اینو بگم که با فکرایی که برای داستان دارم قراره این اولین داستانی باشه که در اون آدرین،سنتی مانستر استفاده میشه نمیتونم یک کلمه دیگه بگم چون دیگه لو میره پس اگر این داستان رو میخونید بدونید که قراره از چیزی که میدونید جالب تر بشه خیلی خیلی جالب این تازه اول داستانه!) حس عجیبی داشتم.انگار که متحول شده بودم.دلم برای مامان تنگ شده بود.از وقتی که بچه بودم تا حالا ندیدمش.دلم دو تیکه شده بود.یه تیکش میگفت باید مادرو برگردونم اما اونیکی طرف میگفت که نباید گول بخورم.مغزمم که میگفت به حرف دلت گوش کن🤕اصن باید بعد از بیدار شدن مرینت با اون صحبت کنم و بعد مشغول خوردن غذای چینی شدم.یکم تند بود اما در کل خوشمزه بود.بعد از خوردن کامل غذا رفتم تا اخبار ببینم و متوجه بشم راجب ما چی میگن.این چند وقت خیلی محتاط میرفتم و می اومدم چون اگر کسی منو تو حالت کت نواری میدید و تو فضای مجازی پخش میکرد پدرم سریع پیدامون میکرد.بعد از یک ساعت و نیم اخبار هیچ چیزی خدارو شکر در موردم نبود.رفتم و داخل آشپزخونه آب خوردم و وقتی برگشتم دیدم مرینت بیدار شده.برگشتم تو آشپزخونه و غذای چینی اونو گذاشتم و ماکروویو._راستش اگه یه چیزی بگم شکه میشی.+دوباره چی شده؟😩😰_نگران نباش.+ پس بگو سریع._بزار اینجوری بگم که،خب،دلم برای مادرم تنگ شده و خب....+آدرین درسته که بحث آرزو،معجزه گر ها و خیلی چیز های دیگه وسطه اما بحث مهم ترین چیز هم وسطه.خونوادت!پس اینو بدون هر تصمیمی که بگیری من پشتتم._ممنون اما یه بحث بزرگتر این وسط هست.بهای اون آرزو! ممکنه هر اتفاقی در اون صورت بیفته و یا حتی کسی در قبال جون مادرم بمیره!+خب راستش در مورد رمز گشایی کتاب اسرار معجزه گر ها یه چیزی خوندم.تنها بها خود شخص آرزو کنندس.یعنی فقط برای اون یه اتفاقی میفته._پس موافقی که مادرم رو برگردونیم؟+هی😌دختر مگه میشه تو رو ناراحت کرد🥰_گوش کن به این راحتی ها نیست.من گفتم فقط دلم تنگ شده.هنوزم از دست پدرم عصبانیم.+باشه آدرین فعلا تا اینجاییم فکراتو بکن.
_از این حال و هوا با حرف مرینت اومدم بیرون و یه فکر عالی کردم.&(خودم)آدرین به مرینت گفت میره بیرون.آدرین مثل همیشه میره شمع و گل میگیره.اما نه برای تزین برج ایفل.بلکه برای تزیین یه مکان کوچیک تو باغ قصر ورسای._یک بار با پدرم به این باغ اومده بودیم و خیلی خوشم اومده بود.رفتم اونجا جایی که کسی نبینه گلبرگ هارو ریختم و شمع هارو روشن کردم.رفتم سراغ مرینت و بدون اینکه شک کنه گفتم:لباس بپوش می خوایم بریم بیرون.اول یکم سوال می پرسید اما بعد قبول کرد.چشماشو بستم بغلش کردم و بردمش به همون جا.+ن.ن.نمیدونم چی بگم پیشی😮🤩_خب میدونی از سه ماه پیش که از معبد مرخصی گرفتیم و استراحت کردیم تا حالا قرار اینجوری نزاشتیم.
+راست میگی._فکر هامو کردم!+به چه نتیجه ای رسیدی؟_بعد از شکست دادن پدرم مادرمو زنده میکنم+خب این شد یه فکر خوب☺️حالا واسه دستگیری پدرتم نقشه ای داری؟_شب وقتی که انتظارشو نداره بهش حمله میکنیم.+ باشه حالا اونو بی خیال😈&مرینت دستشو گزاشت رو سینه آدرین و جوری که انگار دو انگشتش در حال راه رفتن هستن رفت و رفت به سمت بالا و دستشو گذاشت رو صورت کانِکی او ببخشید منظورم آدرین(از اثرات توکیو غول🤣)و یکدفعه بوسیدش.آدرین که ماتش برده بود اول شک زده داشت در حال 💏به مرینت نگاه میکرد.ولی بعد ادامه داد.+بعد از بوسیدنش نشستیم و به آسمون نگاه کردیم.مثل همیشه زیبا بود که آدرین(بلانسبت ببخشید ر*ی*د)به حالمون😐_فردا به پدرم حمله کنیم.؟+نمیدونم_خب پس فردا چطوره؟ فردا یکم تمرین میکنیم بعد خوش میگزرونیم. خوبه؟+عالیه☺️.من خودمو تو بغل آدرین جا کردم و به فکر فرو رفتم.من چه احمقیم.کسی که اون همه مدت آرزوی بودن کنارشو داشتم تو این یه سال کنارم بود😦من اینقد وقف کار ها شده بودم که خودمونو فراموش کردم.واقعا در کنارش بودن آرامش میاره برام.انگار تو امن ترین جای جهانم.غرق افکارم بودم که پلکام سنگین شدو...😴_داشتم برای نبرد برنامه ریزی میکردم که مرینت خودشو تو بغلم جا کرد.حالا که فکرشو میکنم تو این یه سال دقت نکردم که تمام مدت لیدی پیشم بود!اینقد اتفاقا زود گذشت که برای خودمون وقتی نموند.یکم خوابم میومد.به مرینت که نگاه کردم دیدم خوابه.شمع هارو خاموش کردم و تو باغ قایمشون کردم.تبدیل شدم مرینت رو بغل کردم و تو راه بودیم.یکدفعه کش موهای مرینت افتادن و با باد رفتن.یه نگاه که بهش کردم یه فرشته دیدم.باد میخورد به موهاش و اونا رو نوازش میکرد.یه دفعه یه قطره اشک از روی گونم قل خورد.خودم توش مونده بودم که چرا؟به هر نحوی بود رسیدیم خونه مرینت رو گذاشتم رو تخت و تبدیل به خودم شدم.دقت که کردم دیدم گوشواره های مرینت تو گوشش نیست.اونها روی میز بودن.آروم کردمشون تو گوشش و تیکی ظاهر شد.اول پرسید حال مرینت چطوره و بعد از آروم شدن پیش پلگ لب پنجره خوابید.رفتم تا توی یه اتاق دیگه بخوابم.دو تا اتاق بود که دو تاش قفل بودن😑 بقیه جاها هم چک کردم فقط زیر زمین و همون اتاقی که مرینت توش خوابه درش بازه😐.برگشتم توی اتاق.انگار چاره ای نداشتم رفتم و پیش مرینت جا خوش کردم🤭😳😐. پلکام داشت میرفتن رو هم که مرینت روشو اینور کرد و سفت منو بغل کرد.البته نا گفته نماند تو خواب.منم دستمو گذاشتم رو سرشو در حالی که پلکام سنگین میشد گفتم:مراقبت هستم و میمونم پرنسس چشم دریایی قلبم...
+صبح پاشدم و روبروم رو نگاه کردم و متوجه شدم تو اتاقم.یکم برای اتفاقاتی که قراربود بیفته مظطرب بودم.اینکه اتفاق بدی بیفته.یه دفعه پشتم تکون خورد.خیلی خیلی آروم و تعجب کرده داشتم برمیگشتم به پشتم که با دیدن آدرین...😱🤯😳یه لقد محکم کوبوندم تو شکمش که افتاد رو زمین._آخخخخخخخخ این دیگه چی بود🤕و با دیدن مرینت گفتم:این دیگه چه کاری بود😠🥺😥+تو اینجا چکار میکنی😳😤(با خجالت)_خب خوابیده بودم دیگه.+پیش من😧؟_خب نگاه کن در همه اتاقا بسته بود منم مجبور شدم خب.+ب باشه._لیدی جوری نگو که انگار بدت میاد😏دیشب منو بغل کردی و تو بغلم جا خوش کرده بودی🥴&مرینت گفت باشه حالا و آدرین و با صورتی خندون بغل کرد.☺️آدرینم حیرت زده به حال یک دقیقه پیش و الان مرینت این شکلی بود👈😐اما بعدش☺️و با کمی خجالت اونم مرینتو بغل کرد.رفتن سمت آشپز خونه.مرینت در یخچال رو باز کرد و با دیدن خالی بودن اون به ادرین تلنگری زد و گفت:تو این مدت چی می خوردی؟آدرین:خب غذا از بیرون می خریدم و اینجا می خوردم.مرینت:آها😐اینو باید حدس میزدم. میگم ساعت چنده؟آدرین:11مرینت:نظرت چیه الان بریم تمرین و بعدش بریم ناهار؟آدرین: قبوله._رفتیم(حالا انصافا خودتون یه جایی در نظر بگیرید نزدیک ورسای جنگل نیست بگم جنگل واسه ی معبد هم اگه یا تون باشه عصر میرفتن البته بخاطر اختلاف ساعت و اگر اونموقع می خواستن برن خواب بودن اعضای معبد😐)گفتم:آتش مروارید سیاه و رفتم تو حالت و مرینت هم با خال های قرمز پدیدار تبدیل شد.(ببخشید اینو تو قسمت های قبل نگفتم اما سلاح لیدی باگ توی حالت همون یویو هستش که می تونه اونو به هر سلاحی تبدیل کنه.اون برای مبارزه با کت نوار تو حالت معمولا از شمشیر استفاده میکنه تا بتونه حریف نیزه سه شاخ اون بشه)میله ام رو از پشتم در اوردم و بلندش کردم و تبدیل شد به نیزه سه شاخ.+برای مبارزه با نیزه سه شاخ اون از شمشیر استفاده میکنم پس گفتم گردونه خوش شانسی و یه شمشیر افتاد تو دستم.&مرینت اینطرف و آدرین اونطرف میدون.هر دو یک زمان با استفاده از بال هاشون به سمت هم خیز برداشتن و با اولین ضربه نیزه و شمشیر نبرد شروع شد.آدرین رفت بالاتر و گفت:طوفان آماتراسو (بچه ها یکی دیگه از قدرت های آدرین)و دور خودش چرخید و یه گردباد که از آماتراسو تشکیل شده بود درست کرد.مرینت برگشت روی زمین و گفت:یخ جاودان و یه سپر بزرگ ایجاد کرد.هر دو روی هم خنثی بودن.تنها اثری که گردباد داشت سوزاندن اطراف بود.هر دو دست کشیدن.نوبت به تایجوتسو(مبارزه تن به تن) رسید.
(آدرین تایجوتسو کار ماهری بود اما در برابر مرینت ضعیف بود حالا میپرسین چرا؟) مرینت دستاش و پاهاش رو با یخ جاودان پوشوند و رفت جلو اما آدرین که همچین قدرتی برای تایجوتسو نداشت باید دست خالی باهاش مبارزه میکرد.مرینت ضربه میزد و آدرین با تایجوتسو ی بی نظیرش ضد حمله میزد.تا اینکه مرینت یه مشت به شکم آدرین میزنه و آدرین پرت میشه و میخوره به یه درخت.مرینت دستش رو مشت میکنه و با حالت غرور و خوشحالی میگه:بازم من بردم😏_تو که میدونی من تایجوتسوم از تو بهتره اما بخاطر اینکه دستا و پاهات رو با یخ میپوشونی حمله بهت سخت میشه.+خب.._ادامه نده لطفاً کفشدوزک معجزه آسا رو بزن که کل شکم و سینم کبود شده🤕+اوخ ببخشید حواسم نبود🤭☺️کفشدوزک معجزه آسا و همه ی سوختن ها و اثار یخ و مبارزه از بین رفت و البته آدرین هم حالش خوب شد._خب بانو حالا بریم ناهار؟+بریم که منم گشنمه.رفتیم رستوران و غذا خوردیم.بعدش برای عوض کردن حالمون و خوش گزرونی رفتیم به سمت شهر بازی.بعد از پشمک تونل وحشت و ترن هوایی و ......&آدرین و مرینت رفتن معبد.چون تو پاریس نزدیک عصر بود توی چین و معبد صبح بود.(البته راست نیست از خودم در اوردم)تمامی اتفاقات رو برای کاهن اعظم بازگو و گزارش کردیم.کاهن:کی می خواد جون خودش رو برای مادرت از دست بده آدرین؟آدرین:خب..میدونین استاد...هنوز در موردش تصمیم نگرفتم.کاهن:باشه برید و اگر فردا تونستین صاحب معجزه گر پروانه و طاووس رو شکست بدید اونو پیش من بیارید. هر دو:چشم استاد.بعد از رفتن مرینت و آدرین از زبان کاهن:این حس عجیب چه حسیه؟با وجود یک سال بودن در کنار آدرین نتونستم به این پی ببرم که این حسی که آدرین بهم میده چیه؟داره نگرانم میکنه.مخصوصا با توضیحاتشون در مورد آینده و کت بلانک.یک جای کار میلنگه!باید هر چه زود تر تا اتفاق بدی نیفتاده بفهمم حس آدرین مربوط به چیه و اصلا ریشه ی اون چیه.
تمام شد.کم بود اما نظر بدید وگرنه ادامه نمیدم😞😓تا از غصه دق کنید😂 بازم میگم نظر بدید نظرات شما گرانبهاست تا قسمت بعد بدرود 😉
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی خوب بود به نظرم سعی کن تو تست های پر بازدید تستت رو معرفی کنی تا بازدید ها بیشتر بشه ❤️😊
واقعا میخواین تئوری سنتی مانستر بودن آدرین رو بیاری؟ اینطوری داستان تاریک میشه
باور کن می خوام یکی از زیبا ترین و پیچیده ترین داستان هارو بسازم.توی قسمت بعد نه قسمت بعدیش متوجه میشی
حتما
عالی😊😊😊بعدی رو گذاشتین؟
بین یک هفته تا دو هفته
ممنون
عالی، معمولا چقدر طول میکشه تست منتشر شه؟
عالی
عالیییییی لطفاً بعدی رو بزار ❤️❤️🙏🏻
عالیی بود 😍❤