#چپتر سوم: اسمیت
بدن من، بر روی تخت داشت تکان میخورد. به آرامی سرش را بلند کرد و خمیازهای کشید. او...من نبودم. با تعجب و حتی کمی ترس به منِ دیگر خیره شدم. پوست روشنش، موهای قهوهای او... به سمت تخت سفید بیمارستان رفتم. اگر ملحفه آبی رنگ آن را کنار میزدم، میتوانستم او را بیشتر بررسی کنم. دستانم را بر ملحفه گذاشتم، ولی ذرهای چروک بر آن ایجاد نشد. با تمام توانم سعی کردم ملحفه را بکشم. آن ملحفه نهایتا نیم کیلوگرم وزن داشت، با این حال، برای من به مانند کوه بود. تکان دادن آن ملحفه، مساوی با تکان دادن کوه بود. میگویند انگیزه میتواند سختترین کوهها را هم تکان دهد، با این حال، این دروغی بیش نیست. دست از تلاش برداشتم. در کتاب مورد علاقهام، "زمانی که زنده مرد"، تعریف جالبی از مرگ خوانده بودم. مرگ حقیقی زمانی است که نتوانی بر دنیای اطرافت تاثیر بگذاری. من قدم میزدم، صدای پایم را کسی نمیشنید. نفس میکشیدم، اکسیژن اطرافم مصرف نمیشد. انسانها را میکشتم ولی کسی نمیمرد. دستم را به جیب کتم بردم و کلید برنز رنگ را بیرون آوردم. من...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
پیر شدم به معنای واقعی کلمه سرش تا منتشر شه. تئوری بدید دوزتان ✨
منتظر پارت بعد
وای خدای من
چرا اینقدر قشنگ بودد:*)))
جیغ چرا نگفتی پارت ۳ رو گذاشتی 🌝💔
ویلیام همیشه با تموم وجودت انقدر خوب بنویس
جوری ما برای نوشته هات جون بدیم (*^3^)/~♡
نه ببین یه داستان نمیتونه اینقدر پرستیدنی با...🛐🛐
مرسیییی
عالی بود🎀
@ویلیام؛
شاید به حقیقت بپیوند-نه نه هست هست
______
یعنی چی شاید به حقیقت پیوست ویلیااااامممممم
@ویلیام؛
تازه کار جان ببخش مشکلات فنی پیش اومده فعلا 🌚✨️
______
هاااننن
حس میکنم تا سال بعد دیگه پارتی نیست چراا
شاید به حقیقت بپیوند-
نه نه هست هست
منتظر پارت بعد
تازه کار جان ببخش مشکلات فنی پیش اومده فعلا 🌚✨️