مقدمه: بو.سه میزنم به نامههایی که در نبود تو، کاغذ پارههایی بیش نبودند!
«در آن روز سرد پاییزی، در کنار آن درخت کاج سراسیمه منتظرت بودم؛ منتظرِ تویی که با نگاههای نجیب و رفتار کودکانهی خود، تکهی متلاشی شدهای از زندگیام را بهم برگرداندی.
بگذار از اولین روز برایت سخن بگویم؛ از آن روزی که روی چمنهای سبز و آفتاب خورده دراز کشیده بودی و ابرها را به شکل قو و اردک و اژدها تصور میکردی. زمزمه کنان شعر میخواندی و در زیر سایهی درخت بلندی چرخ میزدی؛ مدتها بود که از یاد برده بودم کودکی چه احساسی دارد و با دیدن تو، فقط با دیدن یک لبخند روی ل.بهایت به خاطر آوردم... .
دامنت وصلههای زیادی داشت و روی صورتت چینهای فراوانی نقش بسته بود. با تمام اینها، موهای فرفری سیاهت تمام مدت مرا مجذوب کرده بود... ای کاش هرگز هم را ملاقات نمیکردیم تا آنطور وابستهات شوم... .
نمیدانم که به خاطر داری یا نه؛ زمانی که یواشکی به جست و خیز کردن هایت نگاه میکردم و متوجه گذر زمان نبودم، تو مرا به دنیای «حال» بازگرداندی و با لحن شیرین کودکانهات دوباره و دوباره مرا به یاد گذشتهها انداختی.
پس از آنکه از پیش تو رفتم و صبح روز بعد دوباره در آن حیاط بزرگ با یکدیگر ملاقات کردیم، دربارهی زندگی تو کنجکاو شدم... ای کاش هرگز نمیپرسیدم که چه وضعی داری تا بخواهم روزی اینگونه با تو خداحافظی کنم... .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
خیلی قشنگ بود🙂✨️
خیلی ممنونممم❤️✨
زیبا بود🦭⭐
مرسی زیبا جاننن❤️
🎀🎀
مایل به فرند؟
صد البتهه✨
زیبا بودددد
عررررر
متشکرم😂✨