
سلام من اومدم با پارت دوم امیدوارم لذت ببرید 😁
از زبان پیتر : خب بزار به جای اینکه بهت بگم نشونت بدم مری جین ! پریدم رو سقف و از تارم آویزون شدم . ام جی : اوه باورم نمیشه یعنی تمام این مدت ... تو مرد عنکبوتی بودی 😯😯😯 پیتر : آره مری جین 😌 مری جین آروم نزدیک شد و پیتر رو که آویزون بود بوسید و پیتر هم اونو همراهی کرد 💏...............
بعد از پنج دقیقه از هم جدا شدیم و من از سقف اومدم پایین . ام جی : چه کس دیگه ای بغیر از من میدونه ؟ پیتر : هیچکس 😁ام جی : باورم نمیشه یعنی تو اینقدر به من اعتماد داشتی که هویتت که بزرگ ترین راز زندگیته رو به من گفتی 😃 پیتر زانو زد و حلقه ی مری رو در آورد و گفت اگه میخوایم با هم یه عمر زندگی کنیم باید به هم اعتماد کنیم . حالا تو به من اعتماد داری ؟ ام جی هم زانو زد و گفت : بله . و پیتر رو بغل کرد .....
یهو آژیر پلیس بی محل پرید وسط لحظه خوشم 😑😞بلند شدیم و به شیشه نگاه کردیم . مری گفت : برو بگیرشون آقا ببره 😁🕷🐅 سر تکون دادم و رفتم تو اتاق و لباسمو در عرض یک ثانیه پوشیدم و رفتم تو سالن . به مری نگاه کردم و از پنجره پریدم بیرون .....
پلیسا رو دنبال کردم و رسیدم به یه انبار قدیمی رسیدیم توی اسکله . یهو افراد مصلحی رو توی محوطه دیدم که ماسکایی شبیه به ماسک تنفس داشتن . به رایس پلیس گفتم : به افرادت دستور بده تا زمانی که من علامت ندادم حمله نکنن . سر تکون داد و من رفتم داخل انبار یواشکی .....🤫
وقتی وارد شدم دیدم اسکورپین اونجاست و اون هم ماسک تنفس داره ! یکم دیگه که نگاه کردم دیدم دارن کارتون بار میزنن تو کشتی . یهو احساس کردم سرم داره گیج میره 😮😮😮 و افتادم پایین و دیگه هیچی نفهمیدم . وقتی چشمامو باز کردم فهمیدم بستنم به دکل همون کشتی . یهو اسکورپین از روی دکل و بالای سر من اومد پایین ...
اومد پایین و رو به روی من وایساد و گفت : میبینم که عنکبوت کوچولومون به دام من افتاده . میدونستم راینو نمیتونه کارت رو تموم کنه . خودم به زودی میکنم . این کشتی رو برای تو پر از اون جعبه ها کردیم که پر از دینامیتن . به زودی میری روی هواااا هاهاهاها 😈😈😈
بعد اسکورپین رفت پیش افرادش به بار زدن ادامه دادن . یهو دیدم بلک کت از پنجره ی باز اومد تو !!! یواشکی شروع کردو افراد اسکورپین رو بیهوش کردو به اسکورپین حمله کردو اونو هل داد با لگد و اون خورد به کنتر برقو بیهوش شد .....
بلک کت اومد جلو و گفت : دلت برای دوست دختر قدیمیت تنگ نشده بود ؟!!!!!!!!😯😯😯 و با پنجه هاش بازم کرد و افتادم رو زمین . گفتم : برای چی اومدی اینجا ؟ گفت : اولا قابلی نداشت ، دوما به خودم مربوطه و سوما بده مگه نجاتت دادم ؟؟!!!😡
گفتم : باشه باشه تسلیم .فقط بیا تا بیدار نشدن از اینجا بریم ..... 🏃♀️🐱🏃♂️🕷
تا اومدیم بریم بیرون یهو ...... این داستان ادامه دارد............................😂
سلام ببخشید اگه صفحه ی آخر کم بود اما قسمت بعدی از اینم خفن تر میشه . لایک و کامنت یادتون نره . پیج منم فالو کنید لطفا . به امید دیدار عنکبوتی های عزیز 👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبه لایک کردم 😁
خیلی خوب بود لایکیدم 💛
عالی بالاخره اومد😁
منتظر پارت بعدم😊
مرسی بعدی شنبه میاد
بعد از سال های سال بالاخره منتشر شد اونجا که مری گفت آقا ببره خیلی خوب بود درست مثل فیلم داستان قشنگی داشت اما دیگه 💏 نگذار چون ممکنه عدم تایید بخوره
اوکی .