8 اسلاید صحیح/غلط توسط: SAHEL انتشار: 4 سال پیش 18 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو گایز! اینم پارت 2 چون دیگ خوندین پارت 1 و آشنا شدین پارت 2 هشت بخشی میشه@^@
آنچه گذشت:
چیییییی؟؟این اینجا چیکار داشت؟؟؟؟...من نمی خواستم سرکانو بیارم اینجا ولی....
خب بریم سراغ داستان:::::::
ک گفت:پدرت!ی لحظه خشک شدم.ولی سریع خودمو جم و جور کردم و گفتم:بابام چی؟؟؟با ی لحن خیلی خاصی گفتم(بابام چیو میگه)بعد از چند لحظه مکث گفت:پدرت ب من گفت:وقتی با من ازدواج کردی قول دادی از بورجو مثل بچه ی خودت مراقبت می کنی (وقتی نسلیهان تصمیم میگیره بورجورو ب پرورشگاه بیاره)حالا هم یا بورجو نمیره یا سرکانم با بورجو میره!>واااااااااااااای خدا من چقد خوشحال شدم....
خیلی خیلی خوشحال شدم ولی نخواستم شادیمو نشون بدم پس سرد گفتم:خب بعد...ادامه داد:من شبونه تورو با سرکان آوردم اینجا...یادته ن؟؟؟؟؟؟این چی میگه؟؟؟؟؟؟معلومه شبی ک زندگیم تباه شدو یادمه صدای لرزونم گفتم:خب سرکانو چرا آوردی؟ی لحظه خشک شد!اشکی ک رو گونش چکیدو پس زد و از تو کیف خز و پشمیش ی دستمال سفید و گلدوزی شده در آورد و آروم آروم ب صورت ضربه ای ب زیر خط چشمش ک معلوم بود آرایشگر مامانمه(بچه ها این خانواده خیلی پولدارن و آرایشگر شخصی دارن و نامادری بورجو بعد از اینکه زن پدرش شده آرایشگرشو عوض نکرده و اینجا زیبا بودن مادر بورجو رو میرسونه)
آخ ک یاد مادرم افتادم چ زن زیبایی بود کاش اینقد زود نمیرفت.):(میگما بورجو)چیه وجدان؟(الان وقت بغض گریه و ناراحتی نیس بیا این نسلیهانو ادب کنیم)چطوری؟(ازش حال مهدیه خانم بپرس ک ببینیم هنوز پیششه یا ن؟)فکر خوبیه(^:مهدیه آرایشگره)یهو لحنمو تغییر دادم و گفتم:مهدیه خانم چطوره خوبه؟نمیدونست دارم ی دستی میزنم هر چی باشه 7 ساله منو ندیده الان رو ناخودآگاهش منو دوست فرض میکنه....
گفت:ما بهش میگیم آرایشگَ...هنوز «ر» نگفته بود تازه فهمید چ خبره و چ گافی داده خواست جعمش کنه پس گفت:خوبه خوبه می خواستم لبخند بزنم نمی شد بعد دوباره سرد گفتم:خب چرا؟گفت:مجبور بودم وگرنه پدرت ازم جدا میشد!دوباره ضربه زد زیر خط چشم.یهو گوشیش زنگ خورد خواست قطع کنه ک رفتم جلو و یهو گوشیو از دستش کشیدم و دیدم بابامه!جواب دادم ولی ساکت بودم ببینم چی میگه...
گفت:نسلیهان اگ نگی بچه هام کجان میکشمت بگو بورجوی من کجاست سرکانم کجاس »خیلی لهن التماسی و عصبانی بود گفتم:بابا...ساکت شدو منم ساکت شدم... چند ثانیه بعد نسلیهان خواست گوشیو ازم بگیره ک من متوجه شدم و دستشو تو هوا گرفتم.. به خاطر کفشای پاشنه بلند و گرون قیمتش رو زمین افتاد و از عمد آههههههه بلندی کشید فکر کرد الان بابا نگرانش میشه:|
بابا هنوز تو شک بود گفت:بورجو عزیزم گفتم:جانم گفت:کجایی بیام حرف بزنیم آدرس پرورشگاهو دادم و شمارشو تو گوشیم زدم و نسلیهان ک ادای کمر دردو رو زمین در میاورد خواستم اذیتش کنم پس گوشیه آیفونشو اینداختم رو زمین و کفشش ک افتاده بود اونورو برداشتم و زدم وسطش تیکه تیکه شد یهو کمر خانم خوب شد و پرید خواست چیزی بگه ک محکم کوبیدم تو صورتش با سیلی ای ک خورد دوباره پخش زمین شد...
داشت با تعجب و نفرت ب چشمام نگاه میکرد و منم خیلی عصبانی بودم و با صدایی ک نفرت و عصبانیت توش موج میزد گفتم:هنوز خیلی چیزا از دست میدی و با پول بابام شروع میشه!و دیگ مجال حرف زدن بهش ندادم و از دفتر زدم بیرون...لایلا و سرکان تو حیاط بودن و لایلا سرکانو تو بغلش گرفته بود و سعی میکرد آرومش کنه،آه کشیدم و خواستم ب طرفشون حرکت کنم ک مدیر صدام زد:خانم راد!ی نگرانی و عصبانیتی تو نگاه و صداش بود ک نمیتونستم از هم تشخیصشون بدم!مدیر ی خانم تقریبا 45_46ساله با ی سر و وضع خیلی معمولی!(^:اونجا ایران نیس پس شال و اینا ندارن)گفتم:بفرماییدگفت:میشه صحبت کنیم گفتم:البته سرمو برگردوندم لایلا رو دیدم گفتم:سرکان کجاس؟گفت تو ماشین...
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بود ❤️🌹
خیلی خوب مینویسی لطفا پارت بعد رو هم زودتر بنویس 🙂🌷