
امیدوارم از نوشته هامخوشتون بیاد فرشته ها ...

زیبای من ، یادته وقتی کوچیک تر بودیم همیشه کنار درخت گیلاس که توی بهار شکوفه های صورتی میدداد باهم کیک های دست پخت مادربزرگ رو میخوردیم؟ تو از برادر کویچکترت مگی یا گربه ی خونگیت وِنین میگفتی ، من همیشه محو زیباییت بودم و تا زمانی که نمیگفتی ٬ حال خودت چطوره ٬ هیچحرفی نمیزدم ، البته چشم ها بیشتر از دهن حرف هارو انتقال میدن ... یادته چقدر از رو مخ بودن خواهر بزرگترم که همیشه جلوی اینه بود و موهاش رو شونه میکرد برات میگفتم ؟ یا از دوستای مادرم که هرروز خونمون بودن تعریف میکرد ؟ خانم کرایتینر رو یادته؟ همونی که مهربون و تپل مپل بود و برامون کلوچه درست میکرد . ولی نفهمیدم یهویی چیشد که همه ی اون حرف ها فراموش شد ... شاید تو یادت نیاد ولی من بهت میگم ...

من توی تموم این سال ها با حس خیلی بدی زندگی کردم و نمیتونم بدون اینکه دلیل این حالت رو بگم دنیا رو ترک کنم. فقط این رو از اون زمان یه یاد میارم که تو بخاطر من اسیب بزرگی دیدی ، حافظت از بین رفته بود هیچ چیزی یادت نبود ... وِرونیکا ی ماهچرم ، چرا هرگز نتونستم احساساتم رو درست و رک بهت بگم ؟ ولی اعتراف میکنم حس من بهت چیزی بیشتر از دوستی بود ... راستی هنوز هم که برات نامه های ناشناس مینویسم دلتنگت میشم ، مخصوصا وقتی تورو ازپنجره با فردی دیگه درحال قدم زدن و گفتن حرف های عاشقانه زیر درخت گیلاس قدیمیمون میبینم ...

اشکی روی صفحه نامه چکید . دخترک با اندیشه ای پر از سوالات مبهم و بس جواب مانده بود ... دوباره سطر اخر را خواند (( از پنجره ؟ درخت شکوفه های گیلاس ... )) دستش را روی دامن ابیش مشت کرد . روبه اینه ایستاد . موهای خرمایی رنگش به هم ریخته بود و روی پیراهنش لکه ی قهوه مانده بود . یا این حال جلیقه اش را پوشید و به سمت درخت گیلاس در آن طرف دهکده به راه افتاد . قدم هایش را با سرعت ، هیجان و اندوه برمیداشت و نمیدانست وقتی میرسد چه در انتظارش خواهد بود ؛ انقدر در افکارش غرق شده بود که متوجه نشد درست به کنار درخت مورد نظرش رسیده .

نفس نفس میزدم . نمیدانستم برای چه اینجا بودم ولی میدانستم باید میامدم ؛ کنار درخت فقط چند کلبه ی کوچک بود که کنار انها خانه ی خانوم اسمیت که همراه او در کارگاه خیاطی کار میکرد هم بود . همه میدانستند او پسری دارد که ۱۴ سال است پایش را از خانه بیرون نگذاشته ! هروقت دلیلش را از او میپرسیدیم یا میگفت ((نمیدانم)) یا جوابی نمیداد ... ولی معلوم بود پسرش را خیلی دوست دارد . به پشت کلبه رفتم ؛ لحظه ای با دیدن صحنه ی روبه روبه رویم خشکم زد . زمینی پر از ورقه های کاغذ !

یکیاز انهارا به دستم گرفته بودم . بالایش نوشته بود : خاطرات ولرین . خیس شده بود انگار روی انها اب ریخته بودند ؛ ولی میشد چند کلمه ی نا معلوم را خواند . کلماتی مثل : لباس های کهنه ، شکوفه ، کلبه ی جنگلی ... و چیزی که بسیار شگفت زده ام کرد ، وِرونیکای من . یاد نویسنده ی ناشناسی افتادم که دوستانم همیشه درباره ی نوشته هایش حرف میزدند . زیر هر نوشته کلمه ی کوچکی بود : ول . ارام لب زدم (( ولرین ؟ ))

پنجره باز شد . پسری با موهای سیاه ، چشمانی به رنگ چمن که از گریه سرخ شده بود . با حیرت به من زل زد. ......... اشکهایم را پاک کردم . همین که کاغذ را از پنجره بیرون انداختم و دوباره مشغول نوشتن شدم ، صدایی اشنا مرا صدا زد ! پنجره را باز کردم و سرم را بیرون اوردم ... دخترکی با موهای خرمایی و چشمان عسلی ای به من چشم دوخته بود... همین که به ان چشم ها نگاه کردم ، فهمیدم که او همان ساحره ایست که قلب مرا جادو کرده ... به کاغذ توی دستش نگاه کردم و فریاد زدم (( قسم به چشمانت که تمام خاطراتم تو بودی ! ))

فقطچند لحظه بود... اما سال ها طول کشید . دخترک از غم سوخت و خاکستر شد . پسرک در خاطراتش غرق شد و تنها چیزی که میدانم ... این است که وقتی مادر او به اتاقش امد . کاغذی روی لبه پنجره دید و رویش را خواند : امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ شهریار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
انقد محو داستانم نمیدونم چی بگم فقط اینکه عالییییی بووووودددددد💖🥲
مرسی فرشته کوچولو
خواهش عزیزم 💖
اخرش چیشد من متوجه نشدم🌹🌹🌹
عالیییی 💫🌹
به هم نرسیدن درنتیجه روحشون نابود شد یجورایی 💔
مرسیییی
اها
چه ناراحت کننده 💔
خواهش 🌹
مدوسا و ورنون شما رو به radio club دعوت میکنن > ☆
یجور فم برا کاربرا تو تستچی که باهم کلی گپ میزنیم و دوست پیدا میکنیم ،، اگه میخوای توهم باشی ریپ بزن تا پیوی برات فرم ارسال کنم و کارت ورودت رو بهت بدم
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
حتما قشنگم تو هم همینطور و مرسی کههستی :)
متشکرم عزیزم 🌷❤️🩹
خیلی خوب بود حغیژغخسطخفشط8فظ
فداتشم خببب
خدانکنه
خیلی خوب بوددددد😭😭😭😭
مثل خودت خوشگلم😭
مثل خودتت😭🌝
تستت عالی بود(: ♡
لایک شد(: ♡
مـایـلی تـسـت کاغذ رنگی چگونه ساخته میشود؟ رو لایک کنی؟(: ♡
ممنون (: ♡
حتما قشنگم
فوق العاده بودددد
مرسی خوشگللل
تو درحال پیشرفت هاست(بالاخزه یه پست که اطلاعات عمومی نیست👍🏻)
وایوایوایوایییی