
داستان ترسناک، جنایی، درام
- دکتر حال خواهرم چطوره حالش؟ - شما؟ خواهرتون کیه؟ الان درمانش کردین - همون که می لرزید؟ - آره حالش چطوره؟ ترس و استرس باعث شده شوکه بشه و تشنج کنه. - حالش چطوره؟ به سختی با دیازپام خوابوندیمش. چند بار تا - الان تشنج کرده و چرا این طوری شده؟؟ اولین باره من فقط فهمیدم خواب بد دیده
چه خوابی که این همه پریشونش کرده و باعث - من نمی دونم درست حرف نزد بفهمم لکنت زبان ترسش باعث شده گیرایی زبانش رو شده بترسه و تشنج کنه؟ هم از دست بده. اردلان بهت زده و متعجب گفت چی؟ این امکان نداره - متأسفم به خاطر شوکی که بهش وارد شده این طور شده و گیرایی زبانش به مدت طولانی شاید یک سال دو سال و حتی چند سال ممکنه طول بکشه تا به دست بیاره
اردلان نگران و آشفته گفت - محاله من نمیتونم این طوری ببینمش دکتر هیچ راهی وجود نداره زودتر به حرف بیاد؟ - ترس. چی؟ باید کاری کنید دوباره بترسه این تنها راهیه که می تونه تکلمش رو به دست بیاره اردلان کلافه و آشفته شد و دستی بر موهایش کشید. دکتر با اجازه ای گفت و رفت اردلان به پیش تا را رفت و دستش را در دست خود نهاد و فشرد و زمزمه وار برایش درد و دل می کرد.
صبح شد. یک صبح سخت دیگر یک صبح پر از اندوه و درد صبحی که هیچ کس دوستش ندارد. پرستاری می آید وضعیت تارا را چک میکند و اکسیژن را از روی دهان او بر می دارد و سرم او را عوض می کند. تارا از خواب بیدار میشود و اردلان وقتی می بیند تارا به هوش آمده است می رود دکتر را خبر می کند و دکتر می آید کنار تارا بعد از کمی معاینه می گوید: - تارا خانوم؟ حرف بزن آب... می... میخوام .... -
پرستاری رفت برایش آب آورد و به خوردش داد که دکتر گفت: بیشتر حرف بزن چه خوابی دیدی؟ خوابت رو بگو برام. - گر... گرگ. - بیشتر بگو. خ... حم... له... ک... کردن... گر... گرگ ها - گرگ ها بهت حمله کردن؟ تارا با سر تایید کرد که دکتر رو به اردلان گفت - احتمالا گرگها قصد جونش رو کردن خوابش معنی خوبی نمی ده
- من دل ترسوندش رو ندارم هیچ راه دیگه ای اردلان گفت: تک تک شون رو نابود میکنم - شما شغل تون چیه؟ احتمالا کسی باهاتون - بله پلیس اداره جنایی هستم مواد مخدر دشمنی داره خطرناک هست مراقب خواهرتون باشید. - امروز باید بستری باشن - بله ولی طول میکشه براش بادیگارد گذاشتم - خوب میشه؟
نیست؟ - نه. - ممنون. با اجازه و دکتر از کنارشان رفت اردلان تمام غصه اش را در - منو بخشیدی؟ داداش خطا کارت رو بخشیدی؟ دل ریخت و گفت: پاشو بشین بغلت کنم نفس داداش تا را نشست که اردلان گفت: آره .... - - نوکرتم آبجی
نمی خواد چیزی بگی هیچی نگو عزیزم و او را آرام در آغوش گرفت و بغض مردانه اش را فرو خورد و تارا را محکم در آغوشش فشار داد و موهایش را بوسید و گفت: قول میدم خوبت کنم دیگه تنهات نمی ذارم دیگه بد قولی نمیکنم خوب شدی با هم میریم شمال اونجا که دریا داره گفته بودی عاشق شمال و دریایی میریم گیلان گردش .آ .. آی - اردلان او را از خود جدا کرد و گفت
کجات درد میکنه عزیز دلم؟ - .دس .. تم - - کدوم دستت؟ .را... س... ت - اردلان دست راست او را در دست گرفت و ماساژ داد و حدود 30 دقیقه بعد گفت: - خوب شد بهتر شد؟ آره .... - اردلان از طرز حرف زدن تارا دلش گرفت و اعصابش به هم ریخت و گفت: هیچی نگو قربونت بشم
و بعد آرام او را روی تخت خواباند و گفت استراحت کن من میرم خونه زودی میام باشه؟ .با... شه - اردلان بوسه ای بر پیشانی تارا زد و از جایش بلند شد و از میان عده ای آدم عبور کرد و از بیمارستان خارج شد. سوار ماشینش شد و سمت خانه حرکت کرد. خیابان را از نظر گذراند و به خانه رسید. به اتاقش رفت و لباس مناسب تری پوشید. به اتاق تارا رفت و شلواری برای تارا برداشت و درون ساک کوچکی قرار داد و از خانه خارج شد و باز سوار ماشین خود شد و سمت بیمارستان راند و
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
حتما عزیزم
دادم
عالی
بک؟
حتما
مرسی عزیزم
بک بده