
داستان ترسناک، جنایی، درام
بعد از اینکه به خانه رفت با لباس های تمیز به بیمارستان آمد و به تارا داد تا لباس های خویش را عوض کند. پیش دکتر تارا رفت و دکتر رفت و با او صحبت کرد و دکتر به او گفت که برای رفع لکنت زیان تارا باید اورا بترساند
اردلان دل ترساندن تارا را نداشت ولی اینگونه حرف زدنش اورا حرص میداد. سرانجام با کمک مصطفی اورا به اتاق بازجویی اداره برده اند و چون انجا تاریک بود و وسایل اتاق وحشتناک بود تارا از شدت وحشت دوباره توانست درست حرف بزند.
دو هفته بعد....... تارا باید به تولد دوستش میرفت و البته خواهر یکی از همکاران اردلان(شهلا) پیشش آمده بود چون آنها به یک ماموریت رفته بودند. فوری هر دو آماده شده و به سمت خانه سودا راهی شدند. توی مهمونی پسر خاله ی سودا(امیر) به تارا علاقه مند شد.
وقتی سودا از احساس امیر به تارا گفت تارا شدیدا عصبانی شد و اونجا رو ترک کرد. ۳روز بعد اردلان وقتی برگشت گفت که عاشق کسی شده ای؟ تارا نیز پاسخ داد خیر. چطور؟ اردلان گفت پس این امیر کیه که توی محله داره راجب تو تحقیق میکنه. تارا هم ماجرای روز تولد رو بازگو کرد، در اصل تارا عاشق یکی از هم کلاسی هایش به نام فرهاد شده بود.
وقتی اردلان و همکارانش دنبال یک باند مهم قاچاق مواد مخدر بودند به طور کاملا اتفاقی متوجه شد که فرهاد نیز توی این دسته است یعنی در واقع برادرزاده رئیس باند بوده است. تمام تلاشش را کرد تا به تارا به فهماند که از او دور شود وای گوش تارا بدهکار نبود برای همین به امیر زنگ زد و گفت که تارا به او جواب بله داده و هفته بعدی میتواند بیاید برای خواستگاری
دوستان عزیز با عرض پوزش. ۲یا ۳پارت تا پایان داستان باقی نمانده برای همین اسلایدها رو کم میزارم. در اصال داستان واقعی شبحی در تاریکی ده فصل بلند بالا هستش ولی یه سری بخش هایی داره که به خاطر قوانین تستچی نمیتونم کامل بزارمش و این چند پارت اخر رو خودم به طور خلاصه مینویسم

اگر از داستان خوشتون اومده باشه من تصویر کاور برنامه رمان رو میزارم میتونید از توی بازار یا مایکت اونو دانلود کنید و لذت ببرید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی و قوییی بوس بت نفسممم
اولین کامنت عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!