ناگفته های هاگوارتز؛p3

بعد از یه ساعت از خواب بیدار شدم نگاه ساعت کنارم انداختم هنوز وقت بود یه لباس مناسب پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون قبلش دوست داشتم یه سر به کتابخونه بزنم، از یه دختر پرسیدم اونم راهنماییم کرد،رفتم همون جایی که اون دختر گفت یه ساعت وقت داشتم تا اینجا باشم یه کتاب برداشتم و رفتم نشستم رو صندلی و شروع کردم به خوندن انقد غرق کتاب شده بودم که همچی یادم رفته بود بلاخره چشم از کتاب گرفتم و نگاه به ساعت قدیمی که اونجا بود انداختم خدایا یه ربع از 4 گذشته بود سریع بلند شدم و کتاب و گذاشتم سرجاش و از کتابخونه اومدم بیرون و رفتم سمت حیاط هاگوارتز که تیلور و دیدم

نگاهش که به من افتاد اومد سمتم و گفت:کجا بودی میدونی چقدر منتظرت بودم؟الیانا:من رفته بودم کتابخونه نفهمیدم کی این همه وقت گذشت متاسفم.تیلور:مشکلی نیس بریم؟اروم گفتم:اره بریم. داشتیم قدم میزدیم روی پل و من داشتم به منظره اطرافم نگاه میکردم،چند دقیقه بعد رسیدیم. وارد کافه سه دسته جارو شدیم و با هم به سمت یه میز رفتیم نشستم روی صندلی تیلورم روبه روم نشست.دوتا نوشیدنی کره ای سفارش دادیم.تیلور:الیانا تو میدونی برای چی اومدی هاگوارتز؟منظورم اینه چه دلیلی داشت تو انتقالی بیای؟الیانا:نه نمیدونم راستش خانوادم گفتن بهتره چیزی ندونم فعلا به موقعش خودم میفهمم! بگذریم.

بعد اینکه نوشیدنیمونو خوردیم از کافه خارج شدیم و به سمت هاگوارتز قدم برداشتیم،وقتی رسیدم به اتاقم رفتم و مقابل پنجره اتاق ایستادم و به آسمون خیره شدم.امروز روز خوبی بود پنجره اتاقم روبه روی تختم بود رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم.صبح زود از خواب پاشدم آماده شدم و رفتم سمت سالن اصلی توی راه بودم که صدای پروفسور مک گوناگال رو از پشت سرم که داشت فامیلیم رو صدا میزد شنیدم و برگشتم سمتش.الیانا:بله پروفسور؟پروفسور مک گوناگال:پس فردا مسابقه کوییدیچ برگزار میشه ازت میخوام شرکت کنی خانوم رابی این خواسته دامبلدوره پس خوب فکر کن!

با تعجب گفتم:اما پروفسور من هیچی از کوییدیچ نمیدونم خواستم ادامه حرفمو بگم که گفت:آقای بلک تو زمین کوییدیچ منتظرته تا خواستم چیزی بگم از روبه روم رفت تصمیم گرفتم تا به حرفش گوش بدم چون خواسته دامبلدور بود.بعد از اینکه پرس و جو کردم درباره اینکه زمین بازی کجاست راه افتادم.وقتی رسیدم ریگولوس رو دیدم که داره از دور بهم نگاه میکنه بهش رسیدم و سلامی کردم.ریگولوس:سلام الیانا فکر کنم میدونی که برای چی اینجایی پس فردا مسابقه اس بین گریفیندور و اسلیترین و دو هفته بعد هم بین مدرسه ما و مدرسه دورمسترانگ هست.پس باید آمادگی کافی رو داشته باشی. سرمو به نشونه تایید بالا پایین کردم و از اول تا آخر حرفاشو گوش کردم تقریبا چند ساعتی میشد که کنار ریگولوس بودم خیلی خوب توضیح می داد.من به عنوان جستجوگر انتخاب شده بودم دیگه تقریبا شب شده بود که ریگولوس گفت:بهتره بری استراحت کنی.الیانا:ممنونم بخاطر همه چیز!ریگولوس:وظیفه بود پس فردا میبینمت.الیانا:باشه شب بخیر!اونم شب بخیری گفت و رفت و منم رفتم به سمت خوابگاه تا لباسامو عوض کنم و برم سمت سالن عمومی اسلیترین و یکم کتاب بخونم!