مرسی که میخونی.
کارآگاه در صحنه نمایش دور جسد افتاده بر روی ترازو میچرخد. تمرکزش از هرچه در اطراف اتفاق میفتد میگذرد و بار دیگر روی پسر خونسردی ثابت میماند که سیگار دیگری روشن میکرد.
شاید سومی بود.
اریک در میان همهمه فاصله اش را با کانر کمتر میکند و روبه رویش میایستد:«تو میدونستی؟»
دود را از دهانش بیرون میدهد و دجواب کارآگاه چنین میگوید:«من هم مثل تو یه تماشاچی ام که به نمایش دعوت شده.»
اریک خنده ای عصبی سر میدهد:«نمایش؟! ببینم مرگ یه آدم میتونه برات نمایش باشه؟!»
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
قرعه کشیه یه سر به اکانتم بزن
عالییی
✨🦋
لازمه بگم مثل همیشه عالی بود یا خودت میدونی؟
لازمه بگم تو چقد خوبی یا خودت میدونی؟
بتژخسدقحکس
چه کاور اشنا و زیبایی
از تو پینترست گرفتمش🌝✨
قلمت عالیه!!
منم یه داستان دارم اسم یکی از شخصیتاش اریکه... اریک تایلر
خیلی وقته ادامهشو ننوشتم... یهو با این داستانت دلم برای داستانم تنگ شد😂
تقریبا وایبش شبیه مال توعه
تشکر✨💕
دوست دارم برم داستانتو بخونم همین الان؛)))
اسم داستانت چیه؟
آپلود نکردمش تو پیجم
پی دی افشو دارم... میخوای بفرستم؟
اره حتما ✨
پارت جدید داستانم منتشر شده اگر دوست داشتی بخونی بهش سری بزن💗
حتما
ممنون عزیز
مهشر بود